سایر منابع:
سایر خبرها
سوریه است با آنها هم خداحافظی کرد. بعدهم دست من را گرفت و گفت تو در این دنیا از همه برای من عزیز تر بودی و بعد ریحانه ...دوست دارم مراقب همه چیز باشی و شما را به خدا می سپارم، بعدهم گفت تا زمانی به فرودگاه تهران برسم با شما در ارتباط هستم ...با چشمان اشک آلود ریحانه را بوسید و او را به من داد. ریحانه گریه میکرد و پویا به همین دلیل به سرعت سوار ماشین شد و رفت...چند لحظه بعد با من تماس گرفت و گفت ...
را چراغان کردند و هفت شب و هفت روز جشن گرفتند و پسره که حالا خودش را بالای ابرها می دید، رفت سر خانه و زندگی اش. مدتی که گذشت، روزی دختره به پسره گفت باید برود شکار و کبوتری برایش بیاورد. پسره وسایل شکار را برداشت و سوار اسبب شد و رفت. اما دلش نیامد جانور یا پرنده ای با تیر بزند. با دست خودش کبوتری گرفت و بردش برای دختر پادشاه. دختره تا کبوتر را دید، خوشش آمد و جفتش را هم خواست. پسره رفت و ...