سایر منابع:
سایر خبرها
. برادرها ماندند که چه خاکی به سرشان بریزند که برادر کوچکه گفت: بهتر است شما بروید. چون معلوم نیست که آخر و عاقبت کار من با این دیو به کجا می کشد. فقط قول بدهید اگر به دست دیو کشته شدم و برنگشتم، با بچه ام مثل بچه ی خودتان رفتار کنید و باهاش مهربان باشید. برادرها قبول کردند و زن برادرشان را برداشتند و خداحافطی کردند و رفتند. پسره تک و تنها در آن بیابان ماند و شب که شد، آتشی روشن کرد و نشست تا ...
هم برایم گوشت راسته بخری دیگر به این باشگاه نمی آیم غفوریان از همان اول متوجه استعداد من در کشتی شد و به من خیلی می رسید. یک روز به من گفت “موحد قبل از اینکه به خانه بروی، پیش من بیا، با تو کار دارم. باشگاه تهران جوان دوش نداشت و ما مجبور بودیم بعد از تمرین به حمام عمومی بازارچه صبا باشی پشت عین الدوله برویم تا دوش بگیریم.بعد از تمرین دوش گرفتم و پیش غفوریان رفتم و گفتم آقا غفور با من ...