سایر منابع:
سایر خبرها
خودمان خرج می کنیم!/ این حرف فاجعه است گروه یعنی تمام فامیل، برادر و خواهر و پدر و مادر و بچه و نوه یعنی همان بنگاه هایی که بانک ها درست کرده اند حالا چه بالای سرشان و چه پایین تر از خودشان و بعضی ها چپ و راستشان بنگاه هایی است که ریسک را به بانک منتقل می کنند، همان هایی هستند که تسهیلات می گیرند و سرمایه گذاری می کنند. حتی سهام خود بانک را می خرند! برخی بانک های ما ابایی هم ندارند و ...
تنها دخترم ندارم. در این غربت و تنهایی بود که پسرم چند سال پیش بر اثر بیماری سرطان جانش را از دست داد و با مرگش تنها ماندم و تنها امیدم دیدن دخترم است که با همه پی جویی ها تاکنون نتوانسته ام نشانی از او در ایران پیدا کنم. حالا در این سرگشتگی و تنهایی در غربت، امیدم به روزی است که بتوانم نشانی از دخترم در ایران به دست بیاورم تا تسکین غم ها و دردهایم باشد. ضمن اینکه اکنون با بیماری دست و پنجه نرم می ...
اجاره کنم گذران زندگی برایم راحت تر می شود اما من می گفتم که در خانه بزرگ بچه ها راحت تر هستند و بهتر می توانند درس بخوانند. حاضر بودم هر زحمتی را به جان بخرم تا بچه هایم در تحصیل موفق باشند. چند سال بعد آقای مکری با پسر ارشد خود همکار شد: وقتی سردفتر شدم پسرم به عنوان دفتریار در کنارم کار می کرد، بعدها هم در سردشت، سردفتر یک دفتر اسناد رسمی شد و الان هم در تبریز به عنوان سردفتر فعالیت ...
قتل عمد در زندان رجایی شهر بوده است. او می گوید: 15 ساله بودم که با همسرم آشنا شدم و از همان ابتدا خانواده او با من مشکل داشتند. برادر همسرم همیشه با من درگیر می شد که در یکی از این درگیری ها زمانی که چاقو را به سمت من زد، چاقو را از دستش گرفتم و برای دفاع از خودم به او زدم و جانش را از دست داد. یک سال فراری بودم و بعد از آن به جرم قتل عمد دستگیر و به زندان رجایی شهر منتقل شدم. پدرم برای ...
بود که 80-70 تا مغازه لحاف دوزی داشت الان اما اگر سر بزنید 5 تا هم پیدا نمی کنید. قدیمی ترها مردند و امثال من هم آواره شدند. بعد از این همه سال در تهران کار کردن، کسی را می شناسید مثل خودتان هنوز لحاف دوزی یا پنبه زنی کند؟ کجور؛ روستای مادری ام در مازندران هنوز چندتایی لحاف دوز و پنبه زن دارد. مثل تهران نیست که ما کهنه و به دردنخور شده باشیم که. درآمد آنچنانی ندارند اما هنوز هستند ...
. خط های روی صورت مرد مو سپید نشان از سال ها تجربه ای داشت که با تمام وجود برای رفاه خانواده اش تلاش می کرد تا لقمه نانی سر سفره همسر و فرزندانش ببرد. این مرد زحمتکش30 سال است که به عنوان بابای مدرسه در آموزش و پرورش کار می کند. همیشه یک دستم جارو بود و دست دیگرم خاک انداز. اما افتخار می کنم که با نان حلال بچه هایم را بزرگ کردم وبه ثمررساندم. پدرومادر مهربان و زحمتکش، پس ازسال ها سختی و با ...