سایر منابع:
سایر خبرها
عروس خطاکار در دادگاه تهران محاکمه شد
خیلی ناراحت شدم. به او گفتم تلفن را کنار بگذار تا با هم صحبت کنیم، اما او به کارش ادامه داد. رامین حتی به فرزندمان توجهی نداشت، زیرا برای او سرگرمی های شخصی اش مهم تر بود. گلایه های من نیز تازگی نداشت و بارها به او تذکر داده بودم، به همین دلیل شب حادثه وقتی به او اعتراض کردم، بار دیگر با هم درگیر شدیم. شوهرم طبق عادت زشتی که داشت مثل همیشه روی من دست بلند کرد و جلوی چشم های فرزندم مرا کتک زد. او با ...
ناگفته های تلخ همسر قاتلی سریالی زنان گیلانی / فرزاد بی شرمانه از ارتباط شیطانی با زنان خیابانی به من می ...
ماهی 500 هزار تومان هم به عنوان حقوق به فرزاد می داد. این ماجرا برای سال 81 بود؛ اوایل فرزاد خوب بود اما همه چیزخیلی زود تغییر کرد. چه تغییری؟ شب ها به خانه نمی آمد، دست بزن داشت. بد اخلاق بود. بعد هم کم کم متوجه شدم که با زنان زیادی در ارتباط است. تماس های مخفیانه فرزاد، حس کنجکاوی مرا برانگیخت تا اینکه متوجه شدم او به من می کند. در مدتی که با او زندگی می کردم زنی را ندیدم ...
می گفتند با آقای نوال کار داریم
...، مردها فکر می کنند زن باید بپزد و خانه را تمیز و بچه ها را بزرگ کند. خیلی چیزها تغییر کرده اما زنان خوزستان گاهی از ستم و تبعیض مضاعف رنج می برند .گله دیگر نوال این است که زنان ما آن طور که باید و شاید به حقوق خود آشنا نیستند. البته قرار نیست این آشنایی هم یکباره اتفاق بیفتد. مسائل حقوقی هم جای کار دارد. در ماجرای حضانت این حق نیست که دختر و پسر تا هفت ساله شوند، حضانتشان را از مادر می گیرند و ...
در انتظار پسرم مهران
و منظم بود، حیف شد. از وقتی این حادثه برای ما پیش آمد همه خانواده به هم ریخته است. مادرش که ناراحتی روحی و عصبی پیدا کرده، مدام گریه می کند، شب تا صبح خواب ندارد، هر روز که من می خواهم از خانه خارج شوم، به من می گوید با مهران برگرد، من پسرم را از تو می خواهم اما الان 14 روز است که من شرمنده زنم هستم. خواهر و برادرهایش هم حال و روز خوبی ندارند. حتی پسر بزرگم که معلولیت ذهنی دارد، از نبود مهران در ...
تنها 3 سال مادر 2 شهید بودم!
را در کنار هم سپری می کردیم. خدا به ما دو پسر و دو دختر داد که در یک مقطع سه ساله فکر می کردم هر دو پسرم به شهادت رسیده اند و من مادر دو شهید هستم اما مقدر بود یکی از فرزندان چند سال بعد از اسارت و مفقودی رهایی یابد و چشم و دیده ما را روشن کند. رؤیای صادقه شهید محمدعلی حسینی قیداری پسر بزرگ خانواده مان بود. عاشق خدا بود و نمی دانم این عشق از کجا در دلش جوانه زد که شب ها در نمازهای شبش ...
تصاویر/ ترک تمرینات توسط بازیکنان و مربیان پرسپولیس بعد از تعطیلی روز سوم
سرنوشت ساز تو آسیا هنوز مونده دم همه شما هوادارا هم گرم نقل قول +1 #20 علی 2017-04-28 23:34 نقل کردن سینا: داداش جوک رو شما میگی که ی مشت بازیکن بی سواد بی فرهنگ بی غیرت که ی شوت بلد نیستن بزنن رو کردی همه زندگیت... شما حتما فردا مدرسه داری... بایدم درک نکنی حرف منو آره باید بخوابم چون باید پسرم رو مثل شما برسونمش مدرسه. پسر خوب وقتی ادعا میکنی ...
اعتراف به قتل شبانه پس از 4 سال
ساله است از شهرستان به خانه ما آمده بود. وقتی حادثه اتفاق افتاد، قدرت در انتقال جسد به شوهرم کمک کرد. بعد از اعتراف مریم بود که قدرت هم بازداشت و حرف های خواهرش را تأیید کرد. بابک هم وقتی با اعتراف های همسرش مواجه شد، به جرمش اعتراف کرد. او در شرح ماجرا گفت: شب حادثه نادر به خانه ما آمد و آن شب را در خانه مان خوابید. نادر و قدرت در اتاق پذیرایی و من، همسر و پسر 9 ساله ام در ...
پیچیده شدن راز قتل های سریالی گیلان/ مرگ زن جوان، جند ماه بعد از پرتاب شدنش به کوجه توسط شوهر معتاد / ...
روز دوشنبه، همسر بابک، مریم (35 ساله) لب به اعتراف گشود و به ارتکاب جنایت توسط شوهرش اعتراف کرد.مریم گفت: شب حادثه برادرم قدرت 45 ساله به خانه ما آمده بود و قصد داشت فردای آن شب به شهرستان برود. زمانی که شوهرم مرتکب قتل شد، او هم ناگزیربه همسرم کمک کرد تا جسد نادر را از خانه بیرون ببرند ولی آن شب کسی از حضور برادرم در خانه ما اطلاعی نداشت. با توجه به اعتراف مریم، برادرش قدرت نیز دستگیر شد و پس ...
مادر شهید: برای علی شرط گذاشتم اگر نماز صبح هایش را اول وقت بخواند اجازه رفتن به سوریه می دهم/ فرزندم را ...
تهران به او گفت: تو بیا اینجا من فردا صبح می فرستمت . علی نیم ساعت قبل از عملیات، یعنی روز پنجشنبه ساعت 12:35 دقیقه با برادرش تماس گرفته. گفته: به مامان زنگ زدم جواب نداده، کجاست؟ ایشان هم گفتند سر زمین است. گوشی را می برم، چند دقیقه دیگر تماس بگیر بتوانی با او حرف بزنی، اما گفت: نه دیگر نمی توانم زنگ بزنم، سلامم را برسان. خواهر شهید: جمعه شب ساعت 3 صبح از خواب بیدار شدم دیدم چراغ گوشی ...
علاقه پریناز ایزدیار به نقش دخترهای شمالی
دست آورد؛ از طرفی من همیشه به شمالی بودن به خاطر فرهنگ غنی اش افتخار می کنم و دوست دارم این حس کم نظیر را فرزندم هم تجربه کند. دلم می خواهد اگر تا آن روز شرایطش فراهم بود او در شمال بزرگ شود تا مثل من از حضور در دامن طبیعت و قدم زدن کنار ساحل و نفس کشیدن در هوای پاک لذت ببرد. اگر شما پیشنهاد بازی در نقش یک دختر روستایی شمالی را داشته باشید بازی در آن نقش را می پذیرید؟ همیشه ...
خودش هم نمی دانست قرار است به طبس برود
باریک بن بست بودیم. محمد آقا دست مرا کشید و به داخل کوچه برد. یکی از اهالی کوچه در خانه اش را باز کرد و ما را به داخل برد. تا بعد از ظهر نگذاشتند ما از خانه بیرون برویم. بعد از ظهر خیابان کمی خلوت تر شده بود. مأموران با اسلحه در خیابان ها بودند، ولی تعدادشان زیاد نبود. در آن روزها، تظاهرات ها همین طور ادامه داشتند و شهرهای مختلف یکی پس از دیگری به مناسبت هفتم و چهلم شهدای شهرهای دیگر تظاهرات می کردند ...
معاشقه با استخوان های معطّر
نمی بیند و نخواهد فهمید. رفت و در مراسم تشییع شرکت کرد و تا آخر هم ماند. با تابوت ها به معراج شهدا رفت. خسته و رنجور کنار یکی از تابوت ها نشسته بود که خبرنگار صدا و سیما با او صحبت می کند که از کجا آمده و آیا فرزندش در میان شهدا است. می گوید فرزندم مفقود الاثر است و در میان اینها نیست، اما چه فرقی دارد اینها هم همه بچه های من هستند. خبرنگار اسم برادرم را می پرسد و مادر می گوید علی اصغر صلواتیان ...
در زندگی مشترک بعضی وقت ها باید نیم من شویم
آنها می طلبید کمی بلندتر و محکم تر حرف بزنیم ولی در شرایط فعلی که ضبط صدا به خصوص در فضای مجازی بیشتر شده و صدای خودم را می شنوم، متوجه این آرامی در صدا و کلام خود شده ام. بعد از دوران مدرسه چه کردید؟ من در دوران دبیرستان وارد سازمان شدم و این فعالیت اجتماعی من را از فضای درس خواندن دور کرد و یک اخلاقی که من دارم و نمی دانم خوب است یا بد، این است که وقتی به انجام کاری متعهد می ...