سایر منابع:
سایر خبرها
؟ رشد اقتصادی منفی هفت درصد رکود نبود حالا بی سابقه است.اینکه میگی مدیری که وابسته نباشه دقیقا حرف اقتدارگرا هاست که میخوان تحزب رو تو کشور از بین ببرن تا راحت تر به اهدافشون برسن،اینم که میگی مدیر تربیت کنیم یه اقایی بود ادعای مدیریت جهان می کرد ما با هم چین موجوداتی طرف هستیم ، وقتی به قول خودشون تعهد بر تخصص ارجحیت داره هر روز بدتر از دیروز @م.م شما واقعا فک کردی تو ایران حزب ...
.... چون اولین بازی پخش مستقیم هم بود، خیلی مهم بود برام. بعد خودت اومدی پرسپولیس؟ من مجبور شدم البته پرسپولیس رو دوست داشتم اما سپاهان همیشه تو قلبم هست و هنوزم دوست دارم این تیم رو.. اما یه شرایطی ایجاد کردند که من برم پرسپولیس. چرا؟ ما یه تمرین داشتیم صبح و بعد از ظهر بود، بعد آقای نویدکیا تلفن زد و گفت باشگاه با شهاب گردان تموم کرده، باشگاه هم هیچ ...
و دوست سالیان سال صنعتی زاده می نویسد: ..تا اینجای کار، رفتار او به اندازه کافی شگفت انگیز است، اما بعد که وارد جبهه می شود جالب تر می شود... سیروس علی نژاد حیرت خود از جبهه رفتن همایون صنعتی را این گونه به وی منعکس می کند: ...یک روز با من درباره روزهای زندگی اش در جبهه جنگ ایران و عراق صحبت می کرد. گفتم همایون تو در جبهه چه می کردی؟ گفت خیلی به من خوش گذشت؟ گفتم یعنی چه؟ در ...
... زن ذلیل نبود! به نظراتم خیلی احترام می گذاشت. خرید خانه با من بود، حتی لباس هایش را هم من انتخاب می کردم و می خریدم. یکبار خودش رفت خرید لباس. برای زهرا و محمدامین لباس خریده بود و یه دست لباس هم خیلی خوشش اومده بود برای من. از اون به بعد هرجا مهمونی عید می رفتیم می گفت این لباس رو بپوش، منم سربه سرش می گذاشتم که فامیل نمیگن زنش همین یه دست لباس رو داره! اما چون دوست داشت چندین بار اون لباس ...
ماری بن.ازو بیرون ! .هی نق می زد که چن. ماهه اجارو خونه ن.ادیز . غصییه ی قبض های عقب افاادو ی آب و برق رو می خورد بی صاحاب! آهان ! یاد م اوم.. نزدیک ظهر بود . چن. تا سییب زمینی بار گشاشیاه بود تا بپزو . انگشیاش رو کردو بود تو اون سوراخ قالی و هی باش ور می رفت. دوسال پیش چن. تیکه ذغال افاا د روش و ان.ازو ی یه کر دست از قالی رو سوزون. . الکردار قبول ندی کرد حواسز نبودو و سوخاگیش هز زیاد معلوم نیست ...
بلند شد،پیرزن از خواب پرید.دختر رو به شوفر گفت:یه لیوان آب می خوام. مرد جوان دوباره چرخید طرفش.از فاصلهء بین دو صندلی لیوان آب را دراز کرد:من نخوردم.بفرمایید. دختر لیوان را گرفت و یک نفس خورد.گره روسری اش را باز کرد.پیرزن الله اکبر گفت. بقچه اش را گذاشت روی صندلی. دست روی عصا گذاشت. از جا بلند شد:ای تف تو روحش! یه عمره علیلم کرده ننه سگ! دختر چشمهایش درست شد و به ...
| شهاب نبوی| چند وقت پیش رفتم به مدیر ساختمان مان گفتم: تو چرا هیچ کاری برای پیشرفت و تعالی ساختمان نمی کنی؟ چرا برای ما امکانات رفاهی فراهم نمی کنی؟ چرا وقتی می رسم خونه، چاییم حاضر نیست؟ اصلا مگه وظیفه تو نیست، شبا برام شام درست کنی و آخر شب هم مُشت و مالم بدی؟ پس آخه تو رو گذاشتیم این جا برای چی؟ من دیگه زیربار این خفت نمی رم. بعدش هم رفتم، با همسایه ها ائتلاف کردم و مدیر ساختمان را عوض کردیم ...
. هنوز نمیدانم آیا این افراد به مساله وفادار مانده اند یا آنرا رها کرده اند. فلسفه پوچی | آلبر کامو 13_ جوونی بدترین جای قصه ی زندگیه! تو جوونی کم کم دنیا رو می فهمی و می بینی آدما بی ارزشن! میفهمی حقیقت و آزادی و عدالت واسه هیچ کس ارزش نداره! اینا چیزای ناجوری ان و آدما با بردگی و دروغ و بی عدالتی راحت تر کنار میان! مث خوک ...