سایر منابع:
سایر خبرها
سرقت طلای کودکان
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز ، مثل همیشه با کلی معطلی و چند نوبت ایستگاه عوض کردن به خونه رسیدم؛ قند تو دلم آب شده بود برای دیدن دخترم مهشید، از اونجایی که دستام بند بود با شوق فراوان چند باری زنگ خونه رو زدم و کسی در خونه رو باز نکرد، وقتی خبری نشد و کسی جواب نداد با کلید در رو باز کردم و وارد خونه شدم؛ بر خلاف روزهای دیگه که خونه پر از سرو صدای مهشید می شد اون روز خونه سوت و کور بود و خبری از ...
آرایش غلیظ طبیعیه!
... در همین حین دوستم برگشت و پشتش را به طرف آن ها کرد و گفت: آقا بیایین پشت من بچسبونین این تو باغ نیست! مرد در حالی که سیریش را به پشت دوستم می مالید به من نگاه کرد گفت: واقعا که، از این دوستت یاد بگیر بابا این کارا که تو تبلیغات شورای شهر طبیعیه! دوستمم درحالی که پشتش را خم کرده بود تا پوستر را راحت تر بچسبانن گفت: آره بابا همه چیز طبیعیه! به چهار راه بعدی که ...
زن ها و مردهای ایرانی مثال زدنی اند
منیژه زبان انگلیسی اش خوب نیست، از حسین آقا می خواهد انشای انگلیسی برایش بنویسد. اما او به جای نوشتن انشایی درباره خانواده، به زبان انگلیسی می نویسد که منیژه را دوست دارد. منیژه هم بی خبر از همه جا دل نامه حسین را سر کلاس می خواند و دبیر زبانشان از تعجب شاخ درمی آورد: دختر ساده! هر کسی این انشا رو برات نوشته تو رو دوست داره. توی این انشا نوشته به زودی از تو خواستگاری می کنه. این دو با هم در بهار ...
کسب روزی حلال یک آهنگر زن در مصاف با آهن سرد
دراز نباشه. وقتی صحبت از دستانش شد خواهش کردم هر دو دستش را نشانم بدهد، باز هم لبخندی زد و دستانش را جلوی چشمانم گرفت، دستانی را دیدم که دیگر لطافت یک دست زنانه را نداشت، آنقدر زبر و سفت و پینه بسته شده بود که بیشتر شبیه دستان یک کارگر زحمتکش ساختمانی بود تا دستان نرم و لطیف یک زن. صحبت هایمان تمام شد و قصد رفتن داشتم، خداحافظی کردم و اون با همان لبخندی که از ابتدا بر روی چهره داشت و جمله خدا پشت و پناهت پسرم من رو بدرقه کرد، چند متری که رفتم برگشتم و پشت سرم و نگاه کردم، افسر شیری بانوی سخت کوش درب و پنجره ساز باز هم بدون توجه به هیاهوی اطراف مشغول کارش شد. ...
شما بنویسید: روحانی یا رییسی؟
تماشا هن آهنگی پخش میکنه باشعری که تداعی حرم مطهر امام رضا رو میکنه و امام جمعه ی تهران هم تو مثالهاش از ابراهیم و بت شکنی های ابراهیم و جوانان ابراهیمی میگه در ضمن اگرهمین آقای رئیسی تموم اون سالهایی که تو قوه قضاییه بودند کارشو درست انجام میدادو یقه ی دزدهای گردن کلفت را می گرفت و پولای دزدی را به حساب ملت برمی گردند الان لازم نبود بلند گو دست بگیره و همه جا جار بزنه که مردم فقیر و گرسنه ...
حمله اصلاح طلبان به لیست شورای شهر اصلاحات/ نگرانی زنگنه از شفاف سازی درباره قرارداد کرسنت قبل از ...
خواستید کنار بکشد و ایشان برخلاف میلش کنار کشید! این چنین کنار رفتنی مستحق آن همه بزرگداشت و نکوداشت نبود! آنقدر در اقصی نقاط کشور مرد اخلاق مرد اخلاق کردند که بزرگ و بزرگتر شد! عارف نه در حد معاون اول بود نه سرلیست امید، نه ریاست مجلس و نه اکنون رئیس شورای سیاستگذاری اصلاح طلبان! اینها همه بر تن عارف بزرگ بود، خیلی بزرگ!! عجیب است که چنین فرد خودمحور اقتدارگرای انحصارطلبی تا بدین ...
شمارش معکوس برای حماسه انقلابی
جمهوری باقی است. در این راستا تمام شخصیت های سیاسی اصلاح طلب، معتدل و اصولگرای میانه رو به نحوی از حسن روحانی حمایت کرده اند. دختر امام خمینی(ره) با حمایت از روحانی پیام روشنی در چرایی رای به این کاندیدا به مخاطبان ارائه کرد. از سوی دیگر علی اکبر ناطق نوری عنوان کرد: آقای روحانی شخصیتی اصلح است و از همه می خواهم به او رای دهند. عبدا... نوری وزیر کشور دولت اصلاحات هم در پیامی گفت: کوچکترین تردیدی ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (397)
و برگردید تلگرام. 36. هاشم رحمانی اگه اینو میبینی بدون همکارات از دستت ناراحتن. از ایستگاه خواجه تا ولیعصر غیبت بود مرد. به خودت بیا آبرو دبیرخونه رو بردی. حمایت حماسی والاس ها از حسن روحانی 37. الان بری شناسنامه خود نوآم چامسکی هم ببینی سه چهار تا مُهر خورده! نمی خواد شما آنارشیست بازی در بیاری! 38. همه ش استرس دارم موقع رای دادنم هی میرسلیم بیاد بالا ...
از رئیس جمهورم می خواهم وعده بی عمل ندهد / 38 سال ایستادیم که جلوی آمریکا سرخم نکنیم / مردم دیگر تحمل ...
برابر شده است بودجه نهاد ریاست جمهوری رشد داشته است . عرب مقدم : دولت فعلی وعده هایی داده است اولین چیزی که وعده داد حل بیکاری بود مردم رفسنجان از شما می پرسم بازار خوب است ؟خرید و فروش خوب است ؟درست است تورم پایین آمده قیمتها کمتر میره بالا ولی افزایش می یابد اصلا خرید فروشی می شود که پولی تو جیب شما باشد فساد و رانت خواری چند برابر شده است اقایون مدعی مبارزه با قاچاق هستند ...
پرسپولیس را دوست نداشتم و بالاجبار سرخپوش شدم
کردن و تو شاید برگردی... داستان چیه، فوتبال داره شما را اذیت می کنه یا از فوتبال خسته شدی، مشکل چیه؟ واقعا این طوری نیست که با نسل الان یا با شرایط فوتبالی الان مشکلی داشته باشم.شما نگاه کنید واقعا فوتبال سخت شده، خیلی چیزا در زمین نیست. یادمه اون موقع ها می گفتن باید بری تو زمین حقت رو بگیری، اما الان چنین شرایطی حاکم نیست. شما باید تو این فوتبال باج بدی تا روی پا باشی. شما اگه خودت هم ...
خاطراتی از مشارکت ایرانیان خارج از کشور در انتخابات
. حضور و صف ایرانیان آنقدر چشمگیر بود که با اشتیاق ارتباط زنده تصویری با تهران گرفتم. در صندوق مستقر در هتل هیلتون نیوجرسی، زوج سالمندی را دیدم که با کمک واکر مسیری نسبتا طولانی را پیاده آمده بودند. پدری هنرمند با دختر جوانش با چهره ای خندان آمده بودند و پدر می گفت دخترش فارسی خوب بلد نیست ولی با همان فارسی دست و پاشکسته، آنقدر خوب مصاحبه کرد که هر جمله اش به خروارها یاوه گویی عناصر ...
افزایش برکت زندگی در نگاه استاد قرائتی
. وقتی می گویم: میخ کوبید اینطور می کنم. وقتی می گویم: پاچه هایش را بالا زد، اینطور می کنم. یعنی فنی حرف می زنم. معلم و اینها... خیلی از معلم ها باید بنشینند و فوت و فن کلاسداری مرا یاد بگیرند. یک کسی سخنرانی که می کرد، حرف هایش ضد دستش بود. می گفت: یوسف در چاه رفت! پیغمبر هم معراج رفت! (خنده حضار) حرکت دست با الفاظ باید با هم بخورد. یک مرد ...
توانایی انجام کارهای کثیفی که شوهرم از من می خواست را نداشتم او میگفت..
همسایه به نام شهلا شد و .. + عکس دامادمان همیشه دنبال هوا و هوس بود / در اتاق خواب بود که او .. آزار این زن توسط این دو مرد کثیف به قدری بود که او از پا درآمد! عمل کثیف پسر جوان قبل از عروسی با برادر نامزدش! خاطر خواه زن 50 ساله شدم / برای به دست آوردن دلش با دختر 17 ساله آن کارهای کثیف را.. ...
شوهرم در دنیای کثیفی با دیگران بود من هم حال و هوایی بد تر از او تا حدی که..
جوان همسایه به نام شهلا شد و .. + عکس دامادمان همیشه دنبال هوا و هوس بود / در اتاق خواب بود که او .. آزار این زن توسط این دو مرد کثیف به قدری بود که او از پا درآمد! عمل کثیف پسر جوان قبل از عروسی با برادر نامزدش! خاطر خواه زن 50 ساله شدم / برای به دست آوردن دلش با دختر 17 ساله آن کارهای کثیف را.. ...
تازه به دوران رسیده!
زنان به سرهنگ مژده داد که ناپلئون شما را به درجه ژنرالی مفتخر کرده است. با شنیدن این مژده سرهنگ برخاسته به راه می افتد. دکتر او را صدا زده می گوید ژنرال، مغزتان جامانده. آن تازه ژنرال می گوید من ژنرال شده ام، دیگر مغز لازم ندارم! فردوست که به قول خودش نمی دانست با آن همه پول که اعلیحضرت مرحمت می فرمایند چه بکند، گذشته از بدلباسی بسیار کنس بود. او فقط یک کراوات داشت آن هم از آن کراوات های قلابی گره ...
یا کریم ها
، لوبیاچیتی، ارزن، جوی پرک، ماش، کنجد، سویا و... گونی ها به ردیف جلوی در دکان، به طرف پیاده رو چیده شده بود. روی هرکدام برچسب قیمت بود. صاحب دکان، در دو سه متری گونی ها، ته دکان ایستاده بود و با تلفن همراه حرف می زد. صدایش بلند بود. با حرارت صحبت می کرد و مرتب دست دیگرش را تکان می داد. بابا انگارکه چیزی ندیده باشد، اعتنایی نکرد و عبور کرد. اما من دیدم. یک هویی دیدم. نه گونی های لوبیا و ...
زهیوی در راه پرسپولیس؛ اگر طارمی لژیونر شود
اون صمد ابراهیمی خل و چل هستش. هنوز یادمون نرفته که پارسال میگفت از لالیگا پیشنهاد داره ولی بعدش رفت خاله ریزه ترکیه تازه از اونجا هم مرجوع شد آخر سر مجبور شد به جای لالیگا تو لالنگا بازی کنه خخخخخخ خب بدبخت همین ادم دو سال داره اقای گل میشه. 5 برابر کاوه هم گل زده. پارسال هم که 4 تیکه تون کرد. امسال انقدر گل زد که شما قهرمان نشدید. پارسال هم قهرمانی رو ازتون گرفت ...
طنز؛ نه هر که سر بتراشد قلندری داند
.... نیت کرد و یه فال برداشت هزار نکته باریک تر ز مو این جاست/نه هر که سر بتراشد قلندری داند اینو که شنید بدون اینکه تعبیرش رو بپرسه زد زیر گریه و رفت. رو به اون یکی کاندیدا کردم و پرسیدم شما دستت توی کاره، من با پول هام چکار کنم؟ گفت خیلی ساده است. درختی که 4 سال میوه نده رو باید کند و جاش برج ساخت. برج بساز. فقط حق تراکم اش یادت نره. گفتم اون که صددرصد. فقط برای آخرین سؤال خدایی چرا ...
همسر شهید سالاری: دخترم خبر شهادت امید زندگی ام را داد/ صورتش را ندیدم
دنیا آمد، نه فقط خودم که خیلی از فامیل ها زنگ زدن اسم دخترت رو زهرا بذار. چون تو فامیل اسم فاطمه زیاد بود من زهرا را انتخاب کردم و شهید هم نظر منو انتخاب کرد. *از رفتن به سوریه اش بگویید... نظر شما را پرسیدن؟ به من در حد تلفن اطلاع داد. باور هم نکردم. آمد با بچه ها خداحافظی کرد. یک گوشی هم دستش بود، گفت این گوشی مال زهراست. البته یکی دوماه قبلش به زهرا می گفت این گوشی را به تو ...
غذاهای معروف گیلان به همراه سیر
ذکریا در یکی از برنامه های اینترنتی که مجری ها و مصاحبه کننده هایش یک طورهایی آتش بیار معرکه اند، خیال همه را راحت کرد که نه این شوخی و نه حواشی آن در فضای مجازی به او برنخورده: آقای مدیری وقتی می خوان یه چیزی رو تعریف کنه، آنقدر بهش آب و تاب می ده که خیلی بیشتر از آن چیزی که باید باشه می شه. اتفاقا رستوران یا جایی اگر برم می پرسند سیر بریزم؟ که بهشون می گم نه! این مربوط به گذشته ست و شوخی بوده و ...
او به ما گفت چون ناموسم تنها است رفت آمد مجردی نداشته باش / اما نمی دانست که من و آرش..
برادرم درگیر هستند. لحظاتی که گذشت یکی از آنها برادرم را با چاقو زد. من ندیدم که چه کسی ضربه را وارد کرد. بعد از انتقال جسد به پزشکی قانونی آرمان بازداشت شد. او توضیح داد: روز حادثه دوستم، آرش به خانه ام آمده بود و با هم مشغول کشیدن مواد بودیم. مقتول همیشه به خاطر رفت و آمد با دوستانم اعتراض می کرد. روز حادثه نیز با دیدن آرش اعتراض کرد که با هم درگیر شدیم. وقتی آرش متوجه سر و صدای ما شد ...
دامادی در بهمن شیر
صادق چناری: خیلی خونواده شیک و پیکی بودن. تو یکی از محله های بالاشهر اصفهان خونه داشتن. پنجشنبه جمعه ها هم می رفتن ویلاشون تو باغ بهادران. سپیده دختر کوچیکشون بود. قدبلند و سر و زبون دار و شر و شیطون. معماری خونده بود و سرش درد می کرد واسه بحثای سیاسی. یه روز بهاری که زاینده رود عشوه می ریخت تو اصفهان، سپیده مث هر روز عصر تو چارباغ بالا داشت قدم می زد که اتوبوس رزمنده ها رو دید که ملت دورش جمع ...
غزوه بنی المصطلق 19شعبان
نیز اسلام آورد.آنگاه پیامبر از دختر او خواستگاری کرد و پدرش با کمال علاقه، در ازاء چهارصد درهم، او را به عقد پیامبر درآورد.خبر بستگی پیامبر با حارث که رئیس بنی مصطلق بود، در میان مسلمانان منتشر گشت.این امر سبب شد که صد خانواده از بنی مصطلق آزاد شوند و پیوسته در زبانها گفته می شد هیچ زنی برای قوم خود پربرکت تر از این زن نبود. سرانجام، همه اسیران بنی مصطلق از زن و مرد به گونه ای آزاد شدند ...
داستان کوتاه من ؛ نویسنده :محمد فینی زاده(بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ بازینام )
.... گفت: -پدرسگ عین خر می مونه. حرف تو کله اش نمیره. از دیروز بهش گفتن لاستیک این فرقون لامصبو باد بزن. اول صبحی چهارتا آجرو باهم انداخته رو پام. می دانستم سلمان اگر فردا یا حتی دیروز برایش این اتفاق می افتاد، تا شبش می خندید. گفتم: -تو امروز کار کن نیستی. بگو ببینم چته. -دیشب یکی از گوساله هام مرد. میگم گرفتارم شما هم میگی پاشو بیا. کام سنگینی ...
داستان کوتاه پروانه های زرد؛ نویسنده علی پور صفری (بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ)
دامنش چین خوردند روی هم. اما سالهاس که سماور رو خاموش نکردم و بخار آب تو خونه پخش میشه.حسش نمیکنی؟ مرد کبریتی برداشت وسعی کرد آن راروشن کنداما رطوبت اطراف نمی گذاشت. بازکه حرف خودتو می زنی،میگم من سردمه و خیلی وقته که یه چای تازه دم با این سماور نخوردم زن چرخید و با عصبانیت داد زد: کوفتت بشه مرد.سالهاست که چای رو دم کردم.تو این خونه هیچ وقتی نبوده که چای تازه دم برات حاضر نباشه زن دوباره آهسته آهسته ...
داستان کوتاه یک میس کال از شیرین؛نویسنده:مرجان ظریفی (بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ)
ماری بن.ازو بیرون ! .هی نق می زد که چن. ماهه اجارو خونه ن.ادیز . غصییه ی قبض های عقب افاادو ی آب و برق رو می خورد بی صاحاب! آهان ! یاد م اوم.. نزدیک ظهر بود . چن. تا سییب زمینی بار گشاشیاه بود تا بپزو . انگشیاش رو کردو بود تو اون سوراخ قالی و هی باش ور می رفت. دوسال پیش چن. تیکه ذغال افاا د روش و ان.ازو ی یه کر دست از قالی رو سوزون. . الکردار قبول ندی کرد حواسز نبودو و سوخاگیش هز زیاد معلوم نیست ...
داستان کوتاه زنگ تفریح ؛نویسنده :لیلی زمان احمدی(بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ بازینام )
پشتم قایم کنم. خودمان را جمع و جور کردیم و هر دو از جا بلند شدیم و کنار یکدیگر ایستادیم ..پرده را کنار زد و مصمم و جستجوگرانه در یک قدمی مان ایستاد.با همان نگاه از بالای همیشگی اش.صدای دو رگه اش توی ذهن و گوشم پیچید.بدون اینکه چیزی گفته باشد. دست هایم شل شد آینه ی کوچک از دست هایم افتاد . صدای شکستنش هر دو تایمان را لرزاند. Share on Facebook Share Share on Twitter Tweet Share on Google Plus Share Share on Pinterest Share Share on LinkedIn Share Share on Digg Share ...
شوهر شرعی چیز مزخرفی است!
کرده است و با این حرف سر دختر بیچاره ای مثل شما را شیره مالیده است. پروین خانم من چون شما را دوست دارم این راز را به شما می گویم. اکنون چندین ماه است که اشرف و محمدرضا در تدارک آوردن عروس دیگری به خانواده ما هستند. شاه می خواهد ازدواج کند و شما در خواب غفلتید، همین امروز و فردا است که شما را به کاخ راه ندهند. من که برادر او هستم این را به شما می گویم. پدر عروس یکی از خوانین بختیاری و ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (396)
به شما می گم حتمن رای بدید برام فرقی نداره. من سه هفته دیگه از ایران می رم. من نگران چهار هفته دیگه م که بر می گردم. گفتم یه جا قبلا دیدمش نگو تو GTA بوده 13. مامانا دروغ می گن، مامانا برای اعلام ساعت صبحگاهی خیلی دروغ می گن. 14. فاز اون افرادی که میرن پای صندق رای اسم تتلو یا حامد همایون رو مینویسن درک نمیکنم. ابله این رای سرنوشت خودته لااقل بنویس اقام داریوش ...
خداحافظی یک سایپایی دیگر از دنیای فوتبال
مویی و سیبیل کلفت بود من و رفقام دل می زدیم به زمین خاکی و یه دل سیر گل کوچیک بازی می کردیم، انگار از همون موقع فوتبال با من عجین شده بود.موقع تماشای جام جهانی خیره می شدم به تلویزیون و کلی لذت می بردم،اون موقع ها اینترنت نبود و کلی اطلاعات ما محدود بود.گهگاه یکی از روزنامه ها یه ضمیمه ورزشی می داد و ما و عاشقان فوتبال رو به رویا می برد و با ورق زدن هر برگ از این ویژه نامه ها دنیایی از افتخار تو ...