سایر منابع:
سایر خبرها
مثلا این از دانشگاه شیراز رسیده، این از دانشگاه تبریز رسیده، این از دانشگاه مشهد رسیده. وقتی می گفتیم پول نداریم، پدرتان ناراحت می شد و می گفت مگه من گفتم پول؟ من گفتم کتاب جدید آمد، تمام می شود دستتان نمی رسد، ببرید. بعد می گفتیم پول نداریم، دفتر می گذاشت جلوی ما و خودمان می نوشتیم که فلان کتاب 20 تومان، 30 تومان و 50 تومان و جمع می بستیم، بعد ماهی 10 تومان یا 15 تومان می ریختیم صندوق و می گفتیم ...
سختی های زندگی برایمان می گوید و اینکه در حال حاضر با فروش ضایعات و کمک های مردمی، چرخ زندگی اش می چرخد. آن شب نیم ساعت با خاله مریم همراه بودم اما مسیر منزلش بیش از آن است که بتوانم تا انتها یاری اش کنم با او خداحافظی می کنم اما قول مصاحبه ای در منزلش را از وی می گیرم. چند روز بعد، به دیدار خاله مریم در اسماعیل آباد مشهد می رویم، جایی در حاشیه شهر که محل زندگی اکثر افراد ضایعات فروش است. ...