سایر خبرها
برده و به قتل رسانده است. پریناز ادامه داد: شوهرم دست فروش است و زندگی سختی داریم، بااین حال سعی می کردیم برای آتنا و آسنا، دختر کوچکم، زندگی آرامی را درست کنیم. ما تازه به خانه جدید آمده بودیم و برای بچه ها خرید کرده بودم، تخت و کمد خریده بودم و اتاق مرتبی درست کرده بودم. آتنا از این موضوع خیلی خوشحال بود و از من خواسته بود برایش تولد بگیرم تا دوستانش را دعوت کند و اتاقش را نشان دهد ...
شود 15 سال قبل اسماعیل با مردی درگیری داشته است که هرچند پرونده اش تحت عنوان درگیری در کلانتری ثبت شد، اما علت اصلی این دعوا کودک آزاری بوده است. یکی از نزدیکان اسماعیل دراین باره به خبرنگار ما گفت: 15 سال قبل از خانه پدری اسماعیل صدای دعوا و درگیری بلند شد. مأموران آمدند و دعوا تمام شد. شخصی که به اسماعیل حمله کرده و او را کتک زده بود اصلا در کلانتری مطرح نکرد که چرا این کار را کرده است، اما بعد ...
شهلا یکی از اقوام نزدیک شان هم می گوید: پریناز هر روز عصرها می رفت اردبیل برای آتنا لای کتاب باز کند تا جایی که آتنا را نگه داشته اند نشان بدهند. یک روز گفتند تمام رود ارس را بگرد، یک روز جنگل های اطراف را گشتند، یک روز بیابان های شهر؛ یکی از همان ها روز اولی که در اردبیل لای کتاب بازمی کردند گفتند که آتنا فوت کرده اما امید ما ناامید نمی شد هر روز بیشتر از دیروز امید داشتیم که برگردد. ...
آرام آرام با او گریه می کردند. درد عجیبی تمام وجودم را فراگرفته بود. این چه جور مجروحیتی بود که این طور برایش مویه می کردند؟ حتما مجروح شده. نمی خواستم طور دیگری فکر کنم. علی اکبر من مجروح شده و تا چند روز دیگر برمی گردد خانه. با بهت و حیرت زن عمو را نگاه می کردم. زن عمو دیگر طاقت نیاورد. در میان هق هق گریه هایش گفت: اینطوری نگاهم نکن زهره جان، عزیز دلم، دختر غریبم... علی اکبر دیگه پیش ما ...