سایر منابع:
سایر خبرها
. اقای #داش_علی_منصوریان برو لطفا وحید: آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم. #استقلال مریم: خسته شدیم از دورباطل مربیگری #استقلال قلعه نوعی میره، مظلومی میاد، بعد #منصوریان میاد. خدارحمت کنه پورحیدری و حجازی وگرنه اونا هم در رفت و امد بودن. محمد: تداوم حضور #منصوریان در #استقلال یعنی #خسارت_محض. البته حضور او هم چنین روایتی را داشت! دادا: خسته شدیم تو رو خدا برو ...
قسمت ازدواج اونجاس که تعداد فامیلات دوبرابر میشه. 22. بعد دو ساعت رفتم گوشیمو از شارژ دربیارم دیدم گوشی بابام تو شارژه،میگم چرا گوشیمو کندی؟ گفت فرض کن شارژر رو بد زده بودی الان فهمیدی شارژ نشده. 23. به فامیل های ما بگی خدا رو شکر چند وقتیه مدیرعامل مایکروسافت شدم، میگن خوبه، البته کارمند بانک بهتره. حقوقش سر ماه هست، عیدی و اینا هم میدن. 24. کاش خونه یه گزینه سرچ ...
و می گفت هر روز کار در شالیزار، به قدر چند روز عملگی انرژی می برد و خود سازی شما بچه بورژواها را باید سر کوزه گذاشت؛ و آبش را خورد را، نمی گفت؛ چون مازنی بود و بخش دوم ضرب المثل را نمی دانست یا به یاد نمیاورد. باری، از کوچه شان بیرون آمدم و وارد یک خواربارفروشی کوچک شدم و به بغال میانسالش موضوع رفاقت و هم دانشگاه بودن با علی را گفتم و اینکه می خواهم بیینمش. مرد در چشمانم ...
.... از زندگی شکوه میکند و باز هم از وضعیت خیابان ها و وضعیت رانندگی مردم میگوید و بعد هم انگار پشیمان شده باشد از گفتن حرف هایش میگوید: آخه شهردار که نمیاد به حرفای من و شما گوش بده، شهردار که تو ترافیک نمیمونه، دود نمیخوره که بخواد این حرفا رو بفهمه، الکی خودتونو خسته نکنید، برید بنویسید، تهران باغ کتاب داره، چقدر خوب که پارک داره، نمایشگاه داره، اتوبان داره، تونل داره، اینارو بنویسید ...
: "جو آنجا خیلی بد بود، جمشید نگذاشت...". گفتم "برو از مشایخی بپرس!". مهرجویی گفت "طرف دارد با تو صحبت می کند ول کردی و رفتی؟"، گفتم: "بوالله این طور شد، برادر فردین آمد همه ما را بیرون انداخت". مهرجویی شروع کرد به عباس فردین فحش دادن و گفت "وقتی رفتیم بالا گفت پس این بازیگرت کجا رفت؟ گفتم من نمی دانم کجا رفته هرچقدر گشتیم پیدات نکردیم. من هم در نهایت ناراحتی گفتم حتماً رفته. وایلر انگار چیزی را گم ...