سایر منابع:
سایر خبرها
خدای خود مجادله می کند و زبان به شکوه باز می کند. شکوه اش از جنس مردی است که دلتنگ است و راه به جایی نبرده و نمی برد: کاش مرغی شده پر باز کنم/ تا لب بام تو پرواز کنم . حال ایرج در این مثنوی عجیب است. به هر آنچه می خواسته نرسیده، از آنچه بوده نیز جدا افتاده. در این وضعیت رقت بار، خیلی از ماها با او شریکیم. او زبان جمعی ما هم هست. از یک طرف دستمان از دنیا کوتاه است، از طرف دیگر در این وانفسا تنها مانده ...
و زن برای هم چه اند؟! * گفتمش: آری! ولی زن عینهو شلوار نیست گفت: چون آل سعود الحق و الانصاف کو؟ گفتمش: خب چیز هم در قوطی عطار نیست! گفت: راه شیعه و سنی ز وهابی جداست گفتمش: گل گفتی آری کفتر از کفتار نیست گفت: بس کن! کاسه ی صبرم دگر لبریز شد گفتمش: آن هم چو مغزت کاسه اش جادار نیست! گفت: لازم نیست آن را پر کنی ...