سایر منابع:
سایر خبرها
...، یک سوسک هم سوار ماشین است. خب همه دوست ندارند. راننده زد زیر خنده: سوسک که ترس ندارد. این سوسک ها از پارکینگ خانه آمده اند، چون بعضی وقت ها یادم می رود پنجره ی ماشین را بالا بکشم. تازه گربه ها هم زمستان زیاد توی ماشینم می خوابند. من باید سر کوچه ی مدرسه پیاده می شدم. کرایه را دادم. روی شلوار سرمه ای رنگم حالا موهای گربه هم چسبیده بود. خب حتماً او پیرمرد مهربانی بود که دلش ...
***** آخرین چیزی که از او به یاد دارم دعوا و بحث است و دیگر هیچ، شاید هم چیز دیگری اصلا وجود نداشت، شاید هم داشت، نمی دانم. تلفن را برمی دارد، مثل همیشه، فکر کنم می خواهد گزارش درگیری اخیر را به پدر مخابره کند، اما نه؛ گویا این بار پدر نیست، مخاطبش شخص دیگری است، متوجه نگاهم می شود، مکثی می کند، از جایش بلند می شود، به اتاق می رود و در را می بندد. ایلیا -برادر کوچکترم- هم آن جاست. نگاه معناداری به او می کنم و از جای برمی خیزم و به سمت اتاق می روم.سرم را نزدیک در می ...
تنهاست و پنجره کوچک اتاقش راهی به بیرون ندارد. به یاد می آورد آن روز که باهم به زیرزمین خانه دوستش رفتند تا بساط شادی و نشاط چهارشنبه آخر سال را مهیا کنند، همه چیز آماده بود تا آنان ترقه ای با قدرت انفجار بالا تولید کنند که ناگهان با صدای مهیبی همه جا تیره و تار شد. وقتی چشمانش را باز کرد در بیمارستان بود و سوزش شدیدی همه بدنش را فراگرفته بود، جایی را نمی دید و امکان حرکت نداشت ...