سایر منابع:
سایر خبرها
را با شال بست و خانه را ترک کرد .همان موقع صدای روشن شدن ماشین را از داخل پارکینگ شنیدم .دستهایم را باز کردم و خودم را به مادرم که در اتاق دیگر بود رساندم. دختر جوان گفت: مادرم روی تخت افتاده بود. من شروع به حرف زدن با او کردم اما جوابم را نداد. فکر کردم بیهوش شده به همین خاطر با اورژانس و خاله ام تماس گرفتم و از آنها کمک خواستم. من حتی اثار خون روی دیوارهای اتاق را ندیده و متوجه زخمی ...
زمان فیلمبرداری سریال این ماجرا را کاملا درک کردم. مخصوصاً که روز اول که سر صحنه سریال رفتم و گروه مشغول ضبط صحنه های مربوط به عبور از دشت بودند. آنجا من هنوز جلوی دوربین نرفته بودم و در سایه مدام آب خنک می نوشیدم ولی آنچنان گرمازده شده بودم که نمی توانستم حتی حرف بزنم که بعد محسن تنابنده از من پرسید حالت خوب است؟ من هم گفتم بله. صبر کنید تا خودم را با این گرما هماهنگ کرده و به آن عادت کنم. ...
عابربانک را دادم و وقتی سراغ مادرم را گرفتم گفت: نگران نباش، فقط کمی او را با چاقو خط خطی کردم. از دلهره متوجه نشدم با ضربه چاقوی مرد جوان زخمی شده ام بعد از آن بود که آن مرد دست و پایم را با شال بست و گریخت. به محض اینکه متوجه شدم او با ماشین از پارکینگ خارج شده است تلاش کردم و دست هایم را باز کردم و بلافاصله خودم را به مادرم که در اتاق دیگر بود، رساندم. دختر جوان در حالیکه گریه می کرد، گفت ...
پاسخ دهی به سؤالات کمکش کند. رو به مادر شهیدان فرنگیس مشک زاده اردبیلی می کنم و از ایشان می پرسم: اگر حسن و حسین عبادی امروز زنده بودند اذن جهاد در جبهه مقاومت اسلامی را به آنها می دادید؟ مادر محکم، پاسخ می دهد: بله؛ به خاطر اسلام، به خاطر ولایت، به خاطر امام خامنه ای هر سه را باز هم راهی می کردم. زمان جنگ همه مردهای خانه ام را راهی کردم و خودم هم در ستاد پشتیبانی مشغول شدم. حسن رفت و شهید شد ...
رخ داد و در حال چرخش، به زمین خورد، بلافاصله با ماشین تا بالای سرش رفتم و مطمئن بودم که دارد می میرد. آن روز وقتی نگاهش می کردم، فهمیدم که باید بترسم. در این مدت، افراد زیادی را دیدم که فوت کرده یا دچار مصدومیت شدید شدند. حتی برادر خودم هم دچار شکستگی سختی شد. این موضوع باعث نشد خانواده مخالف فعالیت شما در این رشته باشند؟ ورزش از سه چهار سالگی پایه ثابت زندگی ام بود و خانواده ای ...
خدمت در نیروی هوایی و در سمت خلبانی است و بعد خدمت در سایر نیروها. بنده هم همیشه علاقه داشتم که بعد از گرفتن دیپلم وارد ارتش شوم و لباس مقدس ارتش را به تن کنم، این آرزو محقق شد در حالی که من تنها فرزند خانواده بودم.وقتی چهار سال داشتم پدرم را از دست دادم، ما نزدیک به یازده خواهر و برادر بودیم که متاسفانه همه آنها در طفولیت از دنیا رفتند، من فرزند دهم خانواده بودم اما به یک نحو تک فرزند هم محسوب ...
فعالیت در سبزوار به تهران آمدم و در مدارس این شهر مشغول فعالیت شدم. پنج سال معلم ورزش بودم و بعد از هشت سال، مرخصی گرفتم تا به کار های هنری خودم برسم. بعد از آن به شکل رسمی کار هنری ام را انجام دادم. چه زمانی برای اولین بار مطرح شدید؟ - هفت سال قبل برای اولین بار در ایران کنسرت خنده را برگزار کردم. خیلی ها گفتند کنسرت خنده اصلا چی هست. دوستان هنرمند حوزه موسیقی هم از من گله کردند ...