سایر منابع:
سایر خبرها
خدا مادر زیبایت را بیامرزد؛ بهترین مجموعه داستان سال 96
بادِ خوش مردی که گورش گم شد داده بودم! بالاخره در مرداد 88 قصه پیراهن داود همین مجموعه را نوشتم و یک هفته ده روز بعد از نوشتنم معده ام سوراخ شد، بلاهایی به سرم آمد، دو ماه در آی سی یو بستری شدم و بعد تا یک سال دیگر هم چیزی ننوشتم. مهر 87 که از خیاو رفتم تبریز و یک سالی آنجا ساکن شدم، بقیه داستان های این کتاب را در آن خانه تبریز نوشتم. اولین چیزی که در مواجهه با مجموعه خدا مادر زیبایت ...
پنج روایت از پنجره ها با غلط های دیکته ای
برعکس من که حق ندارم بعد از تاریک شدن هوا بیرون بروم. مامان می گوید: حق نداری از ساعت شش و هفت به بعد بری تو کوچه... سگ ها پنج شش نفر هستند. مامان می گوید آن ها خانواده اند. یک بار پرسیدم: یعنی مادر و پدر و چهار نفر بچه؟ مامان با خنده گفت: پسر، تعداد شمارش سگ ها نفر نیست. مگه آدم اند؟ واحد شمارش اون ها قلّاده است. راست هم می گفت. تازه یادم افتاد که یک بار همین ...
با صدای بلند باید فریاد بزنیم که این دین نیست!/ محمدرضا زائری
ما این نبود، حرف های دیگری می زدیم، فکرهای دیگری داشتیم اما وقتی مشغول به کار شدیم دیدیم قصه فرق می کند؛ گویی اقتضائات و شرایط متفاوتی دارد. تفاوت دقیقا این جاست؛ وقتی مادر یا پدری پول ندارد و از جلوی مغازه ای رد می شود و بچه اش حسرت یک پیتزا، تکه ای لباس یا اسباب بازی را دارد و دست و پا می زند و گریه می کند و چیزی می خواهد، باعث می شود پدر و مادر اصلا شب خواب شان نبرد، در حالی که برای مغازه دار ...
معدن کارانی که رفتند؛ یتیمانی که ماندند
. معصومه امسال برخلاف سال های گذشته صندوق صدقه خانه اش را باز نکرد تا برای خانه نان بخرد. امسال کسی به سکه های 200 تومانی که معصومه هر روز به صندوق می انداخت، دست نزد. همه چیز به موقع رسید؛ هم حقوق، هم کارت های هدیه ولی ابراهیم به خانه نرسید. نیمه اسفند گذشته یک روز زهرا از مدرسه آمد و پیراهن نیمدارش را نشان داد. سر آستینش ریش ریش شده بود. به معصومه گفت: مادر امسال هم کیف می خواهم، هم روپوش مدرسه ...
نگین حماسه
ها را ترک کنند. آیت الله مدنی گفتند اگر بتوانید با اسلحه فرار کنید، بهتر است. ما به وجود شما احتیاج داریم.. بعد اضافه کرد: منزلشان بودم که ماموران ریختند آیت الله مدنی را با خودشان بردند اما من فرار کردم! مادر شهید شانزدهم بهمن 1355 به خدمت سربازی رفت.در گروهانشان فقط چهار نفر دیپلم داشتند و بقیه کم سواد و بی سواد بودند. حسن آقا را هم که دیپلم داشت، کمک منشی ...
وقتی به دختر 18 ساله تنفس مصنوعی و قلبش را ماساژ می دادم پدرش چپ چپ نگاهم می کرد
نگرانی بابت اشتباه نداشتم. تنها استرسم برای این بود که اگر اتفاقی برای مصدوم بیفتد و نتوانم جانش را نجات دهم، پدرش چه واکنشی خواهد داشت. می ترسیدم اگر موفق نشوم، همه چیز گردن من بیفتد. واکنش پدر و مادر مصدوم به بهتر شدن حالش چه بود؟ وقتی به هوش آمد، پدرش هنوز چپ چپ نگاهم می کرد تا اینکه مادرش به زبان لری از من تشکر کرد. البته من کرد هستم و چیز زیادی از حرف هایش متوجه نشدم فقط ...
مجموعه متنوع متن ادبی روز معلم
...، هیچ گاه فراموش نخواهیم کرد. ما درس چگونه زندگی کردن را از تو آموخته ایم و تمام دار و ندارمان، کوله باریست از آموخته های تو که سال ها پیش از مسافر شدن، در دست هایمان نهادی تا سربلند به مقصد برسیم. همیشه دلگرممان کردی تا جاده های پرپیچ و خم زندگی را با امیدواری طی کنیم. حالا که باغچه زیبایت به بار نشسته، بخند؛ بخند مثل همیشه، تا ما همه خستگی راه را فراموش کنیم. بخند، زیبا بخند! بهار جاودانه گل ...
مطهری پدر از زبان مطهری پسر
این نامه به دست امام می رسد او در نجف بود و امام نامه را در اختیارش قرار می دهد برای اینکه حفظ شود. آقای حمید روحانی به من می گفت آن زمان طرفدار دکتر شریعتی بودم. نامه را خواندم ولی چون اسم نداشت نفهمیدم از کیست. با خودم گفتم این چه کسی است که اینقدر جسورانه نوشته است و... (خنده). اما بعدا متوجه می شود که نامه از استاد مطهری بوده و بعدها هم به این نتیجه می رسد که همه حرف های شهید مطهری درست بوده ...
به وقت شام من را به یاد همسرم انداخت
، از این بابت استخاره کردیم و جواب میانه آمد. ما گفتیم حالا که میانه آمده جواب رد بدهیم اما شهید با پا فشاری هایی که کردند جواب مثبت را گرفتند. همسرم همیشه می گفت من برای ازدواج با شما به حضرت معصومه (س) متوسل شدم، به همین خاطر ما برای عقد به قم رفتیم و بعد از عقد اولین جایی که رفتیم حرم حضرت معصومه (س) بود. همسرم یکسری اعتقاداتی داشتند و خیلی روی اعتقاداتشان محکم بود و همانطور که در ...
جنایت با پراید مارمولک نشان!
پدر محمدحسین توقف کرد و زنگ خانه آن ها را فشرد. مادر محمدحسین که از گوشی آیفون با راننده سخن می گفت تازه فهمید که راننده پراید سفیدرنگ تاکسی تلفنی نبوده و فرزندش به اشتباه سوار خودروی جوان غریبه شده است. مادر نگران بلافاصله با همسرش که در منطقه خین عرب مشغول کار بود، تماس گرفت و با اضطراب شدید موضوع را برای شوهرش بازگو کرد. پدر محمدحسین نیز هراسان خود را به منزل رساند و تماس های آنان با پلیس و ...