سایر منابع:
سایر خبرها
بار مرا به عنوان منافق گرفتند و گذاشتند گوشه دیوار؛ در حد اعدام. ماشین ما رزمی نبود. یک مرتبه ماشین را نگه می داشتند و روی ما اسحله می کشیدند. یکی دو بار اصلاً قبل از اینکه حرف بزنیم، ما را پیاده کردند. گلنگدن ها را کشیدند که ما را به رگبار ببندند و ما هی داد زدیم که به خدا از گروه روایت فتح هستیم. بعد از آن مجبور شدیم در و دیوار ماشین مان را پر کنیم از اسامی گروه روایت فتح و گروه تلویزیونی روایت ...
فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ؛ و برای کسانی که ایمان آورده اند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه که گفت: پروردگارا، پیش خود در بهشت خانه ای برایم بساز، و مرا از فرعون و کردارش نجات ده، و مرا از دست مردم ستمگر بِرَهان. وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ ...
چنگ برده و بردار هر چه می خواهی که شاه توس گشاده است کیسه ی درمش هر آنچه داده به من لطف بیکران بوده است که راضی ام به زیادش که قانعم به کمش شهید عشق شد و آرمید کنج بهشت هر آن که رقص کنان رفت زیر تیغ غمش چه افتخاری از این افتخار بالاتر که شاعرش شده ام زیر سایه علمش چه می شود که شبی نامه ی سیاه مرا ...
.... هنر در نزد آزتک ها ارج و قرب بسیار داشت و مردمی ورزشکار بودند که ورزش های بسیاری در میان آنها رواج داشت. مذهب نیز یکی از مهم ترین شئون زندگی آزتک ها محسوب می شد و خدایان و الهه های بسیاری را که هر یک از امور طبیعی نظیر کشاورزی، باران و ... را تحت سیطره یکی از آنها می دانستند، پرستش می کردند. آنها اغلب، فرزندان شان را به بردگی می فروختند، مراسم عجیب و غریبی برای دفن اجساد برگزار می ...
می گریزد، و به بهشت و آنچه که دوست دارد جاودانه دسترسی پیدا می کند. خدا او را در منزل کرامت خویش مسکن می دهد، خانه ای که مخصوص خداست، سقف آن عرش پروردگاری، و روشنایی آن از جمال الهی، و زائرانش فرشتگان، و دوستان و همنشینانش پیامبران الهی، می باشند. پس به سوی قیامت بشتابید، و پیش از آن که مرگ فرا رسد آماده باشید، زیرا ناگهان آرزوهای مردم قطع شده، و مرگ آنها را در کام خود می کشد، و در توبه بسته می ...
خبرگزاری مهر – گروه استان ها: شب از نیمه گذشته است و گاهی صدای صوت گلوله ای سکوت دشت را می شکند؛ کشیده می شود و در نقطه ای نامعلوم به زمین می نشیند. تاریکی و سکوت ظلمانی دشت ذهاب ترسناک است و گویا پرندگان و گیاهان و حتی سنگریزه های دشت از خستگی تلاشی روزانه بخواب رفته اند؛ آخر همه به نجوای عاشقانه فرمانده عادت کرده اند؛ مهر شب با راز و نیازهای او با معشوقش بخواب می روند. ...