سعید اداک/خبرنگار دم دمای سحر بود که پیرمرد مثل همیشه از خواب بیدار شد و نگاهی به سازش انداخت. هیاهوی خروس ها و سگ های گله از گوشه و کنار روستا بلند شده بود. آستین ها را بالا زد و رفت توی حیاط. وضو گرفت و نمازش را خواند. ... ... ادامه خبر
جستجوگر خبر فارسی، بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است (قانون تجارت الکترونیک). برای مشاهده متن خبری که جستجو کردهاید، "ادامه خبر" را زده، وارد سایت منتشر کننده شوید (بیشتر بدانید ...)
سایر منابع:
با دوستان خود به اشتراک بگذارید
می پسندم
0