سایر منابع:
سایر خبرها
ماه 1369 کاروان به جایی به اسم خانقین رسید که هم مرز با ایران بود. ما با کمی حرکت در امتداد مرز خسروی قرار گرفتیم. عراقی ها چند چادر صحرایی با تابلوی کمپ اسرا نصب کرده بودند، اما هیچ گونه امکانات رفاهی در آن وجود نداشت. نماز ظهر و عصر را نخوانده بودیم، پیشنهاد دادیم پیاده شویم و فریضه واجب را انجام دهیم، اما اجازه داده نشد. درِ اتوبوس ها قفل بود، مأموران محافظ توصیه کردند ...
مثل تهیه ی غذا، شستن ظروف، چیدن و شستن سبزی و... بودیم. بعضی از دوستان می گفتند: که فلانی ول کن بابا، داریم می ریم؛ ولی حیفم می آمد آخرین توشه را از این سفره ای که خدا برایم پهن کرده بود، برندارم، سفره ی خدمت، هرگز نمی توانستم لحظه هایی که بچه ها با تمام اشتها سبزی هایی که حاصل زحمتشان بود را می خوردند، فراموش کنم. با به یاد آوردن آن تمام خستگی و تلخی از تنم دررفت. روز 27 مرداد از شماره ...
مردان خدا و دوستداران علی(ع) است. بچه ها همه خندیدند و بعد همه به گریه افتادند. تا صبح کسی نخوابید. هر کسی در دل و ذهن خود چیزی را مرور می کند. یکی شب اول اسارت، یکی شهادت دوستان، یکی آینده، یکی گذشته، یکی همسر و فرزندان منتظر خود، یکی از بچه های خود که آیا اورا می شناسند یا نه؟، یکی از پدر و مادر خود که هنوز زنده هستند یا نه، یکی از گنا هان خود، یکی از کتک ها و شکنجه ها... . هرکس حالی ...