سایر منابع:
سایر خبرها
نه گرفتند و به همراه کمک خلبان هر دو به شهادت رسیدند. دفاع پرس: چه کسی خبر شهادت را به شما گفت؟ هرچه روز جمعه شماره تلفن حسن را می گرفتم، خاموش بود. اضطراب تمام وجودم را گرفته بود. عسل دو ساله ام را در آغوش گرفتم و به منزل یکی از همکاران حسن که با هم به ماموریت رفته بودند، رفتم. از همسرش پرسیدم، از همسرت خبر داری؟ به داخل منزل رفت تا با همسرش تماس بگیرد. هرچه منتظر شدم، برنگشت ...
شد و ما با برگزاری مراسم عروسی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم .آن جا بود که فهمیدم همسرم شب نشینی با دوستانش را با هیچ چیزی عوض نمی کند و به اصطلاح رفیق باز شده است. به همین دلیل توجه زیادی به من نداشت و من در یک شهر غریب از این موضوع رنج می کشیدم. وقتی ماجرا را برای پدرم بازگو کردم با خنده گفت: اوایل زندگی دل کندن از دوستان سخت است اما با به دنیا آمدن فرزندت همه چیز تغییر می کند و همسرت ...
مشهد زندگی می کردی؟ آن زمان در محله بحرآباد بودم. با دوستانت مشروب می خوردی؟ قبلا خیلی کم مشروب می خوردم. با دوستانم به منطقه کوهسنگی یا پارک ملت مشهد می رفتیم و آن جا پاچین کباب می کردیم گاهی هم مشروب می خوردیم در جشن تولدت چه اتفاقی افتاد؟ آن شب همه بستگانم را به منزل پدربزرگم در بولوار اندیشه قاسم آباد دعوت کرده بودم، مادرم هم از شمال آمده بود تا در جشن پایان خدمت سربازی و ...