سایر منابع:
سایر خبرها
در چراگاه تند به طرفش می آمدند، با عجله چند قدم جلو رفت و بچه ها را نهیب زد. - بچی یل[24] شما سنگ اِنداختید زَدید تو چیش خانم جان؟! بچه ها ایستادند و یکی از آن ها که چشمانی درشت و موهای بلندی داشت قایم گفت: - نه دِی[25] علیسین اِسمال کُر[26] عبدل با تیرکمون سنگ اِنداخت و دستش را به طرف درخت قطور بلوطی دراز کرد و ادامه داد. - اونا پَسِ او درخت ...
سی چنمه، وامم جام بگرده ، مشروطم حالا بعد در موردش گپ می زنیم. بوا: بوا والا گپته بزن بینیم، حساس کردی بواته. - بوا راسِ پاکش می خوام برم ماساژ درمانی گفتوم تونم ببرُم، ایسو چه میگی؟ پایه ای یا نه؟ بوا: ای قُرآن تو آخر کاری آآآبرو مونه می یری ، میخی بری شلالاوی مُشتِ مالت بِدن تا ریت سیاه واو؟؟!. - آمپر نچسبن تا سیت گپ بزنما، بوا والا تو خو شو که ویمو ...
. همه این کارها را در حضور مأمون انجام بده. سپس فرمود: ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم را با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است. فردا صبح، امام (ع) در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی، مأمون غلامش را فرستاد که امام رضا (ع) را نزد او ببرد. امام (ع) به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او ...