سایر منابع:
سایر خبرها
نزدیک حاج حسین بود که شهادتش برای او سخت آمد. شهید همدانی خاطره آن روز را در کتاب مهتاب خین اینگونه روایت می کند: ... کنار سنگر که رسیدم، دیدم اسماعیل شکری موحد، دو زانویش را محکم در بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده، همانطور که چمباتمه نشسته بود، سرش را بلند کرد و زُل زد توی چشمهای من، صورتش خیس اشک بود و از شدت بغض در گلو مانده، چانه اش بی اختیار می لرزید. نمیدانم در آن لحظات ...
بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده، همانطور که چمباتمه نشسته بود، سرش را بلند کرد و زُل زد توی چشمهای من، صورتش خیس اشک بود و از شدت بغض در گلو مانده، چانه اش بی اختیار می لرزید. نمی دانم در آن لحظات، این چه صبری بود که خدا به من داد. حتی نَم اشکی هم به چشم هایم نیامد، برگشتم از بچه هایی که دور من حلقه زدند، پرسیدم: کجا شهید شد؟ مرا بردند 200 متر جنوبی تر از محل آن سنگر و زمین را ...
...> ای حجت یکتا، خوش آمدی بابا ای مونس و غمخوار من نیلی شده رخسار من چون مادرت زهرا، خوش آمدی بابا طفل ستم کشیده ام، در کودکی خمیده ام از شدّت غمها، خوش آمدی بابا *********************** طفلان حضرت زینب سلام الله علیها و اصحاب فرمانروای عالمین نِعم الاَمیری یا حسین مولا یا ثار الله، یا أباعبدالله دلها ...