سایر خبرها
داغی که هر سال تازه تر می شود...
... وی در تشریح حادثه آن روز گفت: ساعت یک ربع به 11 صبح بود که تلفن خانه به صدا درآمد، یکی از آشنایان که در منطقه یکم نیروی دریایی فعالیت می کرد پشت خط بود، گوشی تلفن را برداشتم، پرسید از اقوام شما کسی در آن پرواز بوده است یا نه، خواهر بزرگترم سریع گوشی تلفن را از من گرفت، اما او درباره مرگ بابا به خواهرم هم چیزی نگفت. بعد از آن خواهرم سراسیمه به محل کار وی رفت تا ببیند اوضاع از چه قرار است ...
داغ ترین خبرهای حوادث از زبان پدر حادثه نویسی ایران
می دادند و خیلی از بچه ها می آمدند تشکر می کردند. البته یک بار هم برایم دردسر شد؛ شهرمان کوچک بود و همه همدیگر را می شناختند. وقتی برای همسر خودم هم نامه عاشقانه نوشتم، داد و بیداد کرد که تو هم از همین نامه های باسمه ای که در شهر شایعه شده، خریده ای؟! آن زمان هفته نامه ای در شهر ما منتشر می شد به اسم میهن پرستان و یک روز مدیر مجله به دفتر مدرسه ما آمده بود تا به من پیشنهاد کار بدهد. من ...
متن کامل کتاب أسرار الصلاة میرزا جواد ملکی تبریزی
...، و از تو روی- گردانیدن و براه خلاف رفتن، تا اینکه در فلان شب یکی از عیال خود و بندگان محتاجم را بدر خانۀ تو فرستادم و او از آن همه نعمتها که بر تو ارزانی داشته بودم اندکی را طلب نمود، و قبل از آن بتو خبر داده بودم که اگر به چنین کسی چیزی بدهی در حقیقت بمن وام داده ای و من هستم که از تو می گیرم و در وقتی که از هر حال نیازمندتر باشی بتو باز خواهم گردانید، و اگر او را از خودت برانی و دست رد به سینه ...
سرنوشت شوم برادری که فیلم آزار و اذیت خواهرش را دید
تحمّل کنم؟ مادر که در خودخواهی دست کمی از پدر نداشت، با تندی در جواب خواهرم گفت: تو دیگه بس کن! اگه بابات حرفاتو بشنوه سیاه و کبودت می کنه. بعدش هم، تو خودت عرضه نداشتی که شوهرت رو از اون وضع نجات بدی و کاری کنی که دیگه از مواد استفاده نکنه. حالا هم خدا رو شکر کن که بابات خرج خودت و بچّه هات رو میده و گرنه مجبور بودی یا بری گدایی یا با پیرمردای بزرگتر از پدرت ازدواج کنی! مادر این ها را ...
کنایه یک روزنامه اصلاح طلب به دولت روحانی/ افزایش مشروط فوق العاده ویژه حقوق کارمندان/ نامه عجیب دختر ...
مردم خواست تا پدرش را نفرین نکنند چون خود او نیز شرمنده و بازنده است. رکنا: اگر پدرمن بودی ؟؟ همه جا صحبت از این است که تو باعث کشته شدن سربازان وطن شده ای میگویند سرعتت بالا بوده میگویند وقتی اعتراض کردند پرخاش کردی میگویند ومیگویند ومیگویند ... نفرین میکنند فحش میدهند ولعنتت میکنند هیچکس از اینکه کجایی ودر چه حالی سراغی نمیگیرد همه نفرین ولعنت بر تو فرستادند اما هیچکس نپرسید چرا یکمرد ...
مادری که پسرش را حبس کرد/مهاجری از خاوران
...> *خوابی که به وقت بارداری ام دیدم ما به واسطه پدر شوهرم که یک روحانی بود و کاروان می برد ایران برای زیارت امام هشتم، با اخبار آنجا آشنا بودیم و حتی مرجع تقلیدمان هم امام خمینی بود. مادر شوهرم هم خودش ایرانی و از خاوری های چهارتاکه بود. شیعیان افغانستان همه به نوعی از اخبار ایران مطلع بودند. وقتی رضا را باردار بودم، و یک شب خواب دیدم سواری با نور آمد. نور در تمام آسمان پخش ...
ماجرای خواندنی شیعه شدن یک جوان وهابی +عکس
، صورت، دست، سر و پا را کاملاً می شوئیم اما دوستم فقط مسح کشید، این سؤال در ذهنم به وجود آمد که این چه نوع وضویی است؟!، برای خواندن نماز آماده شدیم، دیدم او از جیبش تکه سنگی درآورد که بعدها فهمیدم به آن مهر می گویند و این کار او برای من تعجب آورتر شد. بالاخره نماز تمام شد و من به خانه رفتم اما تمام مدت کارهای او جلوی چشمم بود و با توجه به اینکه پدرم امام جمعه بود و هر شب برای ما صحبت می ...
دعای کودکان زودتر به آسمان می رسد/شب قدر در کنار فرزندان بهزیستی
صدای بلندگوها را کمتر کرده اند که مزاحم خواب و استراحت مردم نشود. برای رسیدن به مرکز قدوسی که در فضایی سبز و وسیع و زیبا قرار گرفته باید از یک سربالایی با شیب تند بالا بروی هر چند طی مسیر برای مسن ترها سخت است اما علاقه به حضور درمراسم شب قدری که ازسال 84 در این مرکز کنار بچه های بی سرپرست و بد سر پرست برگزار می شود باعث می شود که سختی راه را به جان بخرند. در محوطه سبز مرکز ...
بازگشت از دنیای مردگان/در آخرین لحظات به زندگی بازگشتم
کرده و به سرعت به عقب گریختند و به این ترتیب هم وطنانم بالای سر من رسیدند و هر کدام به نوبت قلب و نبض مرا معاینه میکردند و سپس میزدند زیر گریه و میگفتند : ابوفطرت شهید شد ! اما من که خودم همه این صحنه ها را می دیدم ، بر خلاف آنها میخندیدم و می گفتم ، نه ... من هنوز زنده ام ! اما آنها نمی شنیدند و سرانجام نیز پیکر مرا روی دستهای خود بالا بردند و همان طور که لااله الاالله میگفتند ، علیه صهیونیست ها ...
پدرم با دخترخاله ام رابطه غیر شرعی داشت - مادرم خودسوزی کرد - من ایدز گرفتم!
حالی که از شدت اضطراب ناخن هایم را می جویدم، به دعوای آن دو خیره شده بودم. با همان سن و سال کمی که داشتم، خوب می دانستم این پدر است که مادر را آزار می دهد. همه چیز زندگی مان عالی بود، ماشین مدل بالا، آپارتمان، ویلای شمال و بهترین امکانات را داشتیم، امّا چه سود که دلمان خوش نبود! از وقتی یادم می آید همیشه ایّام، چشمان مادر را خیس، قرمز ، متورّم و اشک آلود دیده بودم. او به قول ...