از کُنجِ لبم عاقبت سایه ی مرگ آمد و بر ما اُفتاد باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند راه من باز بر آن کوچه ی غم ها اُفتاد یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم به سرم سایه ای از غربتِ بابا اُفتاد کوچه بن بست شد و در دل آن وانفسا چشم نامرد به ناموس علی تا اُفتاد آنچنان زد که رَهِ خانه ی خود گُم کردیم آنچنان ...