سایر منابع:
سایر خبرها
شانس رکوردشکنی خالق همیلتون در جوایز اسکار 2017
شود که می تواند این افتخار را از آن خود کند (چون او تنها 36 سال دارد). او گفت: من تا حالا در چند مصاحبه این را شنیده ام. البته که این خیلی دوست داشتنی است و اضافه کردنش می تواند جالب باشد. البته باید این را هم به خودم یادآوری کنم که وینسنت ون گوگ بدون اینکه حتی یک نقاشی به فروش برساند جان باخت. هنر را نمی توان با محدودیت هایی که مردم بر آن اعمال می کنند سنجید. اما چیزی که مهم است خود کار ...
مغز چگونه بدون اطلاع شما تصمیم می گیرد؟
به گزارش بلاغ ، استادیوم پرینستون پالمر فیلد، سال 1951 میلادی – فصل پاییز بود و مسابقه فوتبال آمریکایی بین دو تیم تایگرز و دارت ماوث در جریان بود. دیک کازمایر، ستاره تیم تایگرز یک پاسور و دونده تمام عیار بود و بعدها توانست برنده جایزه "هایزمن تروفی" [1] شود. بازی نفس گیر و پُر پنالتی بود که البته بدون تلفات هم نبود: تقریبا ده نفر از بازیکنان مصدوم شدند؛ بینی کازمایر نیز شکست و به سرش ...
گفت وگو با جمشید مشایخی درباره مشکلات اقتصادی هنرمندان
. -اگر اسم می برم می خواهم منظورم را برسانم- مثلاً یکی از بازیگرهای برجسته و جوان این مملکت شهاب حسینی است. در میان سال ها پرویز پرستویی را خیلی قبول دارم. همه جوان ها را نمی گویم، انتخاب می کنم. محمد حاتمی را به عنوان بازیگری توانا در تئاتر خیلی قبول دارم، این شخصیت ها ویژگی های خوبی دارند، از شهرت سوءاستفاده نکردند و عاشق کار هنری هستند. شهاب حسینی با همسرش زندگی می کند، فرزند دارد و کار هنری هم ...
زندگی نامه حضرت محمد رسول الله(ص) و علت رحلت آن حضرت/تأملی دقیق در کم و کیف صلح امام مجتبی(ع) با معاویه ...
رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پایان روزگار با عظمت و بزرگی بر زبان میلیونها نفر مسلمان جهان و بر مأذنه ها با صدای بلند برده خواهد شد ، و مایه افتخار جهان و جهانیان خواهد بود . حلیمه " بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را که به سن پنج سالگی رسیده بود به مکه باز گردانید . دو سال بعد که " آمنه " برای دیدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدینه رفت ، فرزند دلبندش را نیز همراه برد . پس از یک ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (358)
که دلش بچه میخواهد اگر به خواسته اش نرسد، ممکن است ترومیت را به چشم بچه ببیند و حتی برایش پوشک و سرلاک بخرد. امروز زادروز استاد جمشید مشایخی، بازیگر پیشکسوت و استاد ارزشمند و محترم بازیگری در سینما و تلویزیون است. امیدواریم استاد 83 سالگی خود را همانند تمامی سال های عمر پر بارشان، با سلامتی و روی خوش به پایان برسانند و سال بعد 84 سالگی شان را جشن بگیریم. مسعود شجاعی بار دیگر ...
مسابقه پیامکی اعتیاد
از دروازه اعتیاد قبول ضعف است. 4)همه موارد صحیح است. نحوه پاسخگویی آخرین مهلت برای پاسخگویی 11 آذر ماه درنظر گرفته شده است که شرکت کنندگان می توانند پاسخ خود را به شماره 09137106255همراه با نام و نام خانوادگی پیامک کنند. ضمنا پاسخ هفته پیش گزینه 4 بود. برنده مسابقه شماره پیش ولی الله صفری. برگزیده می تواند ضمن تماس با شماره 09137106255 و مراجعه حضوری به مجتمع پیشگیری امین، جایزه خود را دریافت کند.ضمنا به همراه داشتن کارت شناسایی الزامی است. ...
به سوی شادکامی، به روش علمی
برایت رخ داده است. این اتفاق ممکن است چیزی باشد که قبلا برای تو یک رویا بوده است، مثل قبول شدن در دانشگاهی معتبر، پیروز شدن در مسابقه دوومیدانی و ... بلافاصله بعد از آن چه احساسی دارید؟ به احتمال زید احساس نشاط و سرزنده بودن دارید. ممکن است شما پیوسته به این اتفاق بیندیشید، در ذهن خود آن را مرور کنید و احساس کنید یقینا لذتی را که تجربه کردید برای همیشه باقی خواهد ماند. صد البته، لذتی که ...
میانکاله؛ نگین بی ادعای پرنده نگری در مازندران
خالق ماهر که چنان رنگ به رنگ پرندگانی را با سرانگشتان نقاش گونه اش حیات بخشیده بدهی. با هرنغمه پرندگان می توانی صدای گام های مخلوق را در نقاشی طبیعت حس کنی و آنچنان مجذوب عظمت این خلقت شوی که، بعید است که بتوانی در برابر جذبه تجربه دوباره و چند باره اش مقاومت کنی. اساس پرنده نگری، مستلزم نوعی آمیزش و همراهی با طبیعت است؛ چه آنکه در زمان نگاه کردن به پرندگان حتی باید قدم ها را در میان ...
من اما جمشید هستم
استاد مشایخی در حالی مهمان ما شد که یک دوره کوتاه بیماری را پشت سر گذاشته است اما بلندی موها و محاسنش نه نشانه بیماری بلکه به یک کار تازه ارتباط داشت؛ استاد به خواست داوود میرباقری به چهره اش تا مدتی دست نخواهد زد تا در سریال ماه تی تی نقشی کوتاه اما پیچیده و جذاب را بازی کند. همه عمر دیر رسیدیم سکانس پایانی فیلم سوته دلان را علی حاتمی این طور نوشته بود که من در نقش حبیب ظروفچی، برادرم را به امامزاده می بردم و بعد همانجا پارچه سبزی را دخیل می بستم اما او فوت می کرد. مرحوم علی حاتمی پایان فیلم را دوست نداشت ضمن اینکه فکر می کردیم ممکن است مرگ مجید در داخل امامزاده، با اعتقادات مردم تناقض پیدا کند. من پیشنهاد دادم وقتی حبیب برادرش را با قاطر به سمت امامزاده می برد، همین که چشمش به گنبد امامزاده می افتد به سمت برادرش برگردد و بگوید که رسیدیم اما متوجه شود برادرش همانجا روی قاطر فوت کرده است. علی خوشحال شد و از پیشنهادم استقبال کرد و مرا در آغوش گرفت. به او گفتم: حالا تو برای این لحظه دیالوگ بنویس و اینجا بود که علی حاتمی دیالوگ ماندگار فیلم را نوشت: همه عمر دیر رسیدیم. از خشت تا آینه همه عمر از گلایه کردن، پرهیز کردم اما بگذارید یک بار هم ما در زندگیمان یک گلایه کرده باشیم. من در فیلم سینمایی آبادان به کارگردانی مانی حقیقی بازی کردم و دیگر هیچ وقت ایشان را ندیدم. همزمان با فیلمبرداری این فیلم، حالم بد شد و آنقدر درد داشتم که شبانه مرا به بیمارستان بردند. بعدها فهمیدم دکتر آن شب به پسرم گفته بود چه مرا جراحی بکنند، چه نکنند در هر صورت زنده نمی مانم! پسرم رضایت داده بود که مرا جراحی کنند و ... بگذریم. دلم می خواهد به مانی حقیقی بگویم: پسر عزیز، تو بزرگترین فرد روی زمین هستی اما نباید حال جمشید را می پرسیدی؟ بالاخره ما با هم کار کرده بودیم! بعد از آن اتفاق تا امروز هیچ وقت حتی به من تلفن نکرد و به خودم گفتم جمشید مشایخی لابد آدم خیلی بدی هستی. پدربزرگ این آقا، کتابی دارد که در همین کتاب نوشته: به جمشید گفتم آفرین. من سال 1343 با او کار کرده بودم و جز بزرگی از او ندیدم. او30 جلسه با من، محمدعلی کشاورز و منوچهر فرید کار کرد تا از بازی اغراق شده تئاتری فاصله بگیریم و بتوانیم جلوی دوربین بازی زیرپوستی ارائه کنیم. من به این مرد بدهکارم؛ او معلم و استاد من بوده و تا آخر عمر این را خواهم گفت. اخلاق به علاوه استعداد سال 1336 اداره هنرهای دراماتیک تاسیس شد و اولین کسی که در این اداره استخدام شد، من بودم در حالی که سابقه تئاتری ام بیشتر از بقیه نبود. برخی در گروه هنر ملی بودند و یا هنرستان تئاتر رفته بودند اما من فقط در دبستان و دبیرستان نمایشنامه نوشته و کارگردانی و بازیگری هم کرده بودم. رئیس اداره هنرهای دراماتیک دکتر مهدی فروغ، مردی بسیار باشخصیت، با اخلاق و تحصیلکرده بود. می خواست کسانی را در این اداره استخدام و خودش آنها را تربیت کند. من به این اداره که در خیابان شاه آباد سابق بود رفتم و دکتر فروغ نه تنها از من امتحان بازیگری گرفت، حتی خطم را امتحان کرد. دکتر فروغ نمی خواست کسانی را استخدام کند که در لاله زار یا هر جای دیگری تجربه بازیگری دارند، او می خواست آدم های بااخلاق و مستعد را به استخدام اداره هنرهای دراماتیک دربیاورد و خودش آنها را آموزش بدهد. تاریخ زندگی من گویند پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟ بنابراین چیزهایی که می گویم فقط جنبه تاریخی دارد و تعریف از خود نیست. این تاریخ زندگی من است: پدرم تحصیلکرده آلمان و سوئد و شیمیست بود، افسر مهندس تسلیحات ارتش بود، اولین حرفه اش رئیس اسید سازی بود و آخرین شغلش رئیس کل کارخانجات پارچین! مادرم از نوادگان نادر بود. عموی بزرگ مادر من زمانی که من بچه بودم از کلات نادری حق الحساب می گرفت! دایی پدر من در انقلاب مشروطه یکی از بزرگان بود و عکسی از او و عموی کوچکتر پدرم به همراه باقرخان و ستارخان دیده ام. همه اینها سر جای خود اما من جمشید هستم. همین جمشیدی که می بینید و می شناسید. نوع تازه ای از بازیگری پدرم با بازیگر شدنم موافق نبود. وقتی به اداره هنرهای دراماتیک رفتم، نگفتم که قرار است بازیگر بشوم. آن زمان نمایشنامه های ترجمه شده را اجرا می کردیم و این نمایش ها از تلویزیون ثابت پاسال پخش می شد. آن زمان تقریبا 26 ساله بودم و اولین نقش من، مرد قایقرانی بود که گم می شود و سال ها بعد وقتی بر می گردد که همسرش ازدواج کرده و بچه دار شده است. او برای اینکه زندگی همسرش را خراب نکند، بدون اینکه حرفی بزند راهی را که آمده باز می گردد. این نمایش که رکن الدین خسروی آن را کارگردانی کرده بود، از تلویزیون پخش شد و پدرم آن را دید. وقتی به دیدنش رفتم، گفت: پسر دوست نداشتم کار تئاتر بکنی اما این نوع کار را پسندیدم. اولین و آخرین ناسزا پدرم یک تانک اسباب بازی از سوئد آورده بود که نمی شد در تهران نمونه اش را دید. خیلی خاص بود و لوله اش با سنگ فندک کار می کرد. وقتی چهار ساله شدم، مادر این تانک را به من داد. همسایه ای داشتیم که می خواست تانک مرا به مهمان هایش نشان بدهد. من تانک را بردم و آنها موتور تانک را برداشتند. وقتی به خانه بر می گشتم، جلوی در خانه مادرم پرسید چرا تانکت این طوری شده؟ گفتم: این پدرسوخته ها این کار را با آن کردند! مادرم عصبانی شد و از مردی که توی کوچه نشسته بود، سیگارش را گرفت و پشت دستم را سوزاند. شاید باور نکنید من نه برای خودم غصه خوردم و نه از دست مادرم عصبانی شدم. دلم برای مادرم بیشتر از دستم می سوخت و برای او غصه خوردم که چرا باید حرفی می زدم که او تا این حد عصبانی و ناراحت بشود! این اولین و آخرین ناسزایی بود که به کسی گفتم. کاش بیشتر کتاب می خواندم بعد از هشتاد و دو سال، احساس می کنم گاهی شاید خیلی وقت ها، زمان را بیهوده هدر داده ام. کاش بیشتر می خواندم. در خلوت خودم می گویم، آن وقت ها که می توانستم چرا نخواندم! خیلی بیشتر می توانستم بخوانم اما نخواندم! نمی دانم چقدر کتاب خوانده ام اما هر چقدر که بوده، کم بوده است. دلم می خواهد هنوز هم فرصتی باشد که از اساتید کسب فیض کنم. درباره شاهنامه طرحی داشتم که حدود پنج یا شش سال پیش نوشتم، به دکتر شایگان دادم و از ایشان خواستم به عنوان یک شاگرد طرحم را بخواند و نظر بدهد. در فرازی از این طرح نوشته ام که رستم رخش را پیدا می کند و در پاسخ به این سوال که اسبت چقدر می ارزد، می گوید: به پهنای ایران زمین! دکتر شایگان پیشنهاد دادند که اسم طرح را بگذارم به پهنای ایران زمین! وقتی ایشان پیشنهاد کرد این اسم را روی طرح بگذارم، به خودم گفتم حتما آن را پسندیده است. این یکی از افتخارات زندگی من بوده است و آرزو می کنم این طرح بالاخره روزی در قالب فیلم سینمایی ساخته شود. ...