سایر منابع:
سایر خبرها
درصد ایجاد می کند و شیوع بیمارستانی آن نیز بسیار بالاست. **راه های انتقال و علائم بالینی مخزن و ناقل ویروس در طبیعت اصولا کنه ها هستند و گاو، گوسفند، بز، خرگوش، خرگوش صحرایی و جوجه تیغی و حتی جوندگان مثل موش نیز به عنوان ناقل شناخته می شوند اما انواع پرندگان به جز شتر مرغ در برابر این بیماری مقاوم هستند. این ویروس از طریق تماس مستقیم با خون یا ترشحات بیمار، لاشه حیوان آلوده ...
سیروس برزو : گرچه بعد از انفجار چلنجر هیئتی برای رسیدگی به دلایل این حادثه وحشتناک تشکیل شد و دو سال طول کشید تا مجوز پرتاب بعدی صادر شود اما حتی در همان زمان هم کارشناسان فضایی برخطرناک بودن ادامه کار این نوع سفینه ها را متذکر شدند ولی در ناسا گوش شنوایی نبود. و به ترتیب بود که 7 سال بعد از آن بار دیگر مرگ به سراغ گروه دیگری از سرنشینان شاتل فضایی آمد... کیهان پیمای کلمبیا در ساعت 15: ...
بازیکنان را منتشر کرد- برای آنان ساخته است. پارکی که تنها یک سرسره دارد و رنگ های شادش زیر خاک مدفون شده است. حشرات و بوی بد به استقبال می آیند. دختربچه زیبای کوچکی با قدم های بلند می دود: اینجا را ببینید! یک موش بزرگ مرده است. دختربچه زیبا، نگاهی نمکین دارد و مو های خوش رنگ مجعدش دور صورت گرد آفتاب سوخته اش را قاب گرفته است. او مبیناست، خواهر کوچک تر متین. تا موش را نشان ندهد، دست بردار نیست ...
؛ بلکه ما نام آن را انقلاب سبز می گذاریم. گرچه همواره عناوین خیرخواهانه ای همچون حمایت از برنامه غذایی طبقه ضعیف مهمترین بهانه این جریان برای اجرای برنامه هایشان بوده، اما در نگاهی واقع بینانه می توان انگیزه های ایدئولوژیک و همچنین تجاری را علت اصلی تعقیب این سیاست توسط راکفلر ها دانست. پروفسور مولانا در توضیح اهداف سیاسی، مالی و ایدئولوژیک انقلاب سبز می گوید: هدف انقلاب سبز ...
... موزه تاریخ علوم دانشگاه آکسفورد، 15 هزار اثر کهن را در بر می گیرد و همه جنبه های تاریخ علم را به نمایش گذاشته است. در دانشکده موسیقی این دانشگاه نیز، مجموعه ای از آلات موسیقی شامل موسیقی کلاسیک غربی از قرون وسطی به بعد وجود دارد. گالری عکس های کلیسای مسیح نیز بیش از 200 نقاشی قدیمی را به نمایش می گذارد. "موزه دانشگاه پنسیلوانیا" (Penn Museum) دانشگاه ...
. دیگر واقعا قطع امید کردم که ناگهان صدای شلیک تفنگ همه چیز را ساکت کرد. چنان سکوتی برقرار شده بود که صدای ضربان قلبم را می شنیدم. دیگر خبری از ضربه های هیولا و آن صدای وحشتناکش نبود. فقط جسم سنگینی را روی خودم حس می کردم. صحبت هایش به اینجا که رسید برق خوشحالی را در چشمانش دیدم. حس انسانی را داشت که تازه متولد شده است. رو کرد به من و گفت: میدونی چی بود که بهم حمله کرده بود؟ حدسی نداشتم و ...