عروسی ساعت 8 یا نه صبح بود. با صدای مادرم که می گفت پاشو پاشو صبحانه بخور می خواهیم برویم حمام، بیدار شدم. با شنیدن اسم حمام مو بر تنم سیخ می شد، چون اینقدر مادر بدنم را می شست که می خواست پوستم قلفتی کنده شود مخصوصا وقتی قرار بود بریم عروسی. صبحانه را خوردیم و به طرف حمام راه افتادیم ... ... ادامه خبر