سایر منابع:
سایر خبرها
روزها ماریانا با انتظار و ترسی درونی با خونسردی به او می نگرد و عاقبت تصمیم می گیرد به خانه اش در فوئورو برگردد. وسایلش را برای سفر آماده می کند، اما آشفته است؛ دارد چیزی را فراموش می کند، چیزی مهم که نمی دانست چیست... . سیمونه شب باز می گردد، مقابلش زانو می زند و اعتراف می کند عاشق او شده است. ماریانا از بوی مردانهٔ او دگرگونه می شود. احساس می کند مسئولیت سنگین حمایت و نجات او را به عهده ...