جی پلاس - منصوره جاسبی: یک ماه از نامزدی مان می گذشت که ناصر [1] دنبالم آمد تا مرا به خانه پدری اش ببرد. از رفتنش به جبهه که گفت انگار دنیا را روی سرم خراب کردند، اشک امانم را بریده بود، با التماس از او می خواستم لااقل بماند تا بعد از ازدواجمان برود. بگذارد تا نامش در شناسنامه ام وارد شود. ... ... ادامه خبر