سایر خبرها
.... حالا مگر دست از سر این آدم برداشت؟ هر وقت می دیدش تکرار می کرد، بابا تو که دل ما را بردی. یه خرده از اون کیف هایت برای ما بگو. آخر ما هم دلی داریم. یکی از شوخی های او مدام این بود که می خواهم معروف بشوم. در آن زمان رسم بود که ادبا و فضلا چانه شان را روی دست و بازوی راست می گذاشتند و قیافه متفکرانه به خود می گرفتند و عکس بر می داشتند. می گفت: امروز می خواهم یک عکس حسابی از خودم بردارم و به همه ...