سایر منابع:
سایر خبرها
جوری با خودتان کنار آمدید، ناامید شدید قطعا در آن روز های اول میهمان: بله، گریه می کردم، ولی بدون این که کسی ببیند، از مردم هم فراری بودم، مردم می گفتند که چرا این طوری شده، لال هست، پاش مصنوعی است؟ به مادرم می گفتند و یک جراحی داشتم که یک سری حرکت هام برگشت، گردنم را توانستم کم کم تکان بدهم، دست هام را تا مچ، به جز انگشت های دست مجری: انگشت های تان که اصلا حرکت نداره فقط تا مچ ...
تماشا می کردند. روی صحنه رفتم و شروع به بازی کردم. در نمایش به عیادت دوستم که نقش بیمار را بازی می کرد رفتم. حالش را پرسیدم و گفت روز به روز بدتر می شوم. گفتم الهی شکر الحمدالله. پرسیدم غذا چه می خوری. چون از دست دوستش که من نقشش را بازی می کردم ناراحت شده بود گفت زهرمار می خورم. گفتم گوارای وجودت باشد نوش جانت باشد. بعد از او پرسیدم دکترت چه کسی است. خیلی عصبانی شده بود و می گوید عزرائیل است. گفتم ...
برچی نمی گیرید؟ شب آخر بود که برگشتم خانه. درخت انجیر را بغل کردم. و آن درختِ دیگرِ همیشه سبز را. و برهنگی پاهایم به سبزه های حیاط خداحافظی گفت. و پیشکی جست از سر بام که دلم رفت از بس که شبیه سهراب بود. گفته بودم راستی که سهراب شبی رفت و دیگر برنگشت؟ و نشستیم با آقا منگل وسط سبزه ها و گریستیم در آغوش همدیگر. و کیک خریدیم و سال گره گرفتیم همان شب برای رفیقِ جانی. ترانه ای از آیلا چلیک ماند رفیق ...