سایر خبرها
من اصلا تخته نرد بلد نبودم اما مایلی کهن با آبروی من بازی کرد
طور که گفتم پدرم از این موضوع بسیار ناراحت شد. من سر سفره پدر و مادرم بزرگ شده ام و برای افراد احترام زیادی قائلم اما نمی توانم بی احترامی به پدرم را تحمل کنم. پدر من یک کفاش زحمتکش بوده که من را با پینه دوزی و زحمات فراوان بزرگ کرد اما از حرف هایی که در آن موقع درباره من زده شد بسیار ناراحت و آزرده خاطر شد. * البته بعد از آن هم دیگر چنین حاشیه ای از تو نشنیدیم. - بله، من سرم به کار خودم گرم بوده و همیشه به فکر فوتبال بوده ام نه حاشیه اما گاهی این اتفاقات پیش می آید. ...
حضور آقازاده مبتذل سر مزار شاه/ چه کسی باید خجالت بکشد؟
ساختاری هستند. اگر خود را جای طرف مقابل بگذارید حاضرید دوباره به این جریان اعتماد کنید؟ وی در پاسخ به سخنان یکی دیگر از افراطیون استناد می کند و می گوید من در زندان با برخی از این آقایان بودم و کلمات این دوستان جناح چپ را نگاه می کردم. هر 9 روز یک کلمه جدید در فرهنگ سیاسی اختراع می کردند... زیدآبادی [که توجیه کننده مشروعیت اسرائیل در روزنامه خرداد بود] می گفت من در زندان فکر می کردم طرف مقابل اگر جای ...
شهید همدانی گفت مراقب باشید فتنه گران به مردم آسیب نرسانند/ شوخی انفجاری 2 سر بُرد سردار همدانی با طلبه ...
ام از من راضی باشد چرا که در قلب ما جا باز کرده بود. ** نمی شود، نداریم! یک روز حاج آقا دستوری به من داد و من گفتم: حاج آقا نمی شود. او از این حرف من ناراحت شد و به من نهیب زد که این حرف از تو بعید است. تو یک فرمانده جوان هستی و باید بتوانی. آیا درست است من هم مانند شما بروم به آقاعزیز و آقامحسن بگویم نمی شود؟ و بعد آن ها به حضرت آقا بگویند نمی شود! تو باید بروی دنبال انجام ...
زندگی مادر با بخشش تمام شد
تلاش هایشان برای نجاتش بی فایده است. نمی دانستم چه جوابی به بچه ها بدهم. نمی دانستم باید چه کاری انجام دهم و با مرگ او چگونه کنار بیایم؛ زنی که با خوبی و بدی ها و نداری هایم ساخت و همیشه آرام بخش زندگی مان بود. ساعاتی بعد یکی از پزشکان بیمارستان با من درباره اهدای عضو صحبت کرد. وی تصریح کرد: وقتی این حرف ها ر ا شنیدم یاد وصیت خودم به صغرا افتادم که به او گفته بودم اگر برایم اتفاقی ...
ترکش های خاطره
....اما در چه وضعی بودم ،خدا می دانست. همانگونه که اشاره کردم اسم مرا اشتباهی داریوش نوشته بودند. والدینم از اطلاعات بیمارستان خواهش کرده بودند که مرا ببینند و آنها در جواب گفته بودند که واروژ طهماسبی(طهماسی) نداریم ، بلکه داریوش طهماسبی داریم. مادرم بالاخره از آنها می خواهد که اجازه بدهند حداقل داریوش را ببیند اول از همه مادرم را دیدم بعد دایی ام را و بعد پدرم. مادرم از آن روز همانجا ...
خستگی رنگ می بازد...
مانده است؟ من هم به او لبخند زدم و گفتم اینها تازه کار یک ساعت من است که انجام نداده ام! او هم متوجه اشتباه خود شد و به اتاقش رفت، اما من ناراحت از سخنان مدیر دیگر به آن شرکت نرفتم. مدتی بعد چاپخانه خودم را تاسیس کردم و در آن تمام ماشین هایی که تا آن زمان نمونه ای از آن به ایران نیامده بود را آوردم و کارم را شروع کردم. البته چهارسال بیشتر کار نکردم و وقتی دیدم که دست های زیادی به کار وارد شده است ...
علی بهزادی:نمی دانم چطور آدم زنده توانسته برای خودش قبر رزرو کند
پرسپولیس نیوز : فرزند پیشکسوت فقید پرسپولیس گفت:فاصله پدرم باناصرخان طبق خواسته خودش زیاد نیست. علی بهزادی پسر همایون بهزادی روزهای پرتلاطمی را پشت سر گذاشته است. در سال های گذشته که همایون بهزادی مشقت های زیادی را به لحاظ جسمی و مالی داشت پسرش لحظه ای از پدر غافل نبود. علی بهزادی صحبت هایش را اینگونه آغاز کرد: خدا همایون بهزادی را رحمت کند او مرد بزرگی بود که رنج های زیادی ...
واکنش جالب علی دایی به عکسش روی دیوار خانه افسانه پرسپولیس
گویم که از فقدان ایشان به شدت ناراحت هستم و امیدوارم روح همایون خان غرق در آرامش شود. * در مورد بازدیدی که از موسسه های خیریه داشتید، صحبت می کنید؟ چه شد که با بهمن دهقان و محمد محمودی به موسسه های خیریه شهر قدس رفتید؟ - همراه با دوستان عزیزم سری به این موسسه ها زدیم و اتفاقا در آنجا یک اتفاق جالب افتاد. این از شانس ما بود که به طور سرزده در مراسم تولد یکی از بچه ها شرکت کنیم ...
بگرد رفیق خوب پیدا کن
نماز هم مستجاب است. ولا یعطی الله القلب الغافل شیئاً. خدای متعال به قلبی که غافل است هیچ چیز نمی دهد. به قلبی که هیچ در نمازش نیست و غافل است و وقتی دعا می خواند حواسش نیست، وقتی زیارت می خواند، حواسش نیست، خدا چیزی به او عطا نمی کند. نمازهای ما به همین دلیل از بین می رود. بعد فرمودند که برای اینکه جبران شود، برای اینکه کمبودهای نماز جبران شود، [چه باید کرد] نمازی که همه اش از دست رفته که خب همه اش ...
دلتنگ تلویزیون های لامپی!
را بیمارستان می برند و بعد از آن دیگر نمی تواند کار کند . خانه ای با پول دیه پیرمرد از زندگی شان می گوید؛ یک نفس و بدون قطعِ حرف هایش. از روزگاری می گوید که عبدالله خانه نشین شد و او بیکار بود. اوضاع خانه چندان خوب نبود و روزهایی بود که حتی نانی هم در سفره نداشتند. همان روزها عبدالله با موتور تصادف می کند. مطصفی انگار همه چیز را مرور می کند و لب به سخن باز می کند اما سخت ...
باران کوثری: به نظر یک عده من لوس و فضولم!
. در حالی که معتقدم به لحاظ کیفی خیلی دور از بقیه نبودم. شاید بهتر نبودم. مثلا در بیست ویکی، دوسالگی کیفیت بازی ام خیلی دور از بقیه نبود اما من دیرتر جدی گرفته شدم. حتی بعد از آنکه برای خون بازی و روز سوم جایزه گرفتم. مشکلی که اتفاقا من در تئاتر کمتر داشتم. در حالی که شما از سینما وارد تئاتر شدید! برای اینکه در این روند خودم توانستم خودم را بشناسانم. خیلی ها بودند که از ...
صوت سبز مسافر سفید پوش جاری است
برقرار کردیم و با بچه ها صحبت کرد و خبر داد که آماده حرکت به سمت سرزمین منا است. خبری تلخ فردای آن روز که عید قربان بود با خود فکر کردم خوشا به سعادت حسن که در آن فضا نفس می کشد. تا بعد از ظهر همان روز نمی دانستم چه اتفاق ناگواری رخ داده است. با شنیدن این خبر بی طاقت شده بودم و فقط می خواستم صدای حسن عزیز را بشنوم تا دلم آرام گیرد. بسختی با استادش ارتباط برقرار کردیم و او گفت ساعاتی قبل ...
بی قراری برای یافتن غلام قله های ماووت
هستم و هرچه دنبال جنازه غلام می گردم، پیدایش نمی کنم، صبح که از خواب بیدار شدم تمام ذهنم مشغول خوابی بود که دیده بودم، پریشان و مضطرب با مادرم مشغول خوردن صبحانه بودم که صدای زنگ در بلند شد. دلم هری ریخت، رو به مادرم گفتم: آخ! پدر غلام آمد سراغ بچه اش رو از من بگیرد. ترسیدم و با دلهره در را باز کردم، پشت در ناصر حسن زاده را که دیدم کمی خیالم راحت شد، با ناصر رفیق بودم و چند بار با هم به ...
در برنامه 90 دیشب چه گذشت؛ فردوسی پور موتورگازی شد، مایلی کهن مسی!
سیستمی است که الان گواردیولا در تیم بایرن استفاده می کند. من با هیچ کس فالوده نخورده ام و صرفا فنی حرف می زنم. این کارشناس که تحلیل دقیقی از عملکرد ایران داشت، ادامه داد: در نیمه دوم، بازیکنان ایران دوندگی زیادی داشتند که این خبر خیلی خوبی است ولی از دقیقه 80 به بعد میزان دوندگی ما به 78 کیلومتر تیمی رسید. تنها ایرادی که به کادر فنی وارد است این است که وقت های اضافه استراتژی نداشتیم. ولی در ...
گزارش کامل برنامه نود
خاکپور بوده و ایشان بهتر می تواند در این باره صحبت کند. این موضوعات مقطعی است و زمان بگوویچ هم می گفتیم و قبل از او هم می گفتیم. به خاطر دارم تیم در جام ملت های آسیا حضور داشت و به کره باخت. مجلس ما را خواست و آنجا هر کس دلیلی برای این مساله گفت. بعد از آن قطبی آمد و همین حذف اتفاق افتاد و بار دیگر این حرف ها تکرار شد. در ایران حدود 700 نفر زیر 20 سال فوتبال بازی می کنند چطور ما نمی توانیم از ...
علیرضا افتخاری: به خاطر احمدی نژاد طناب خریدم تا خود کشی کنم/ علیه من موضع داشتند چون شعر حدادعادل را ...
بک کردم و وقتی پایین آمدم و من را اطرافیان ایشان به سمت آقای رئیس جمهور هل دادند، فقط به من گفتند: ماشاالله . و شما چه گفتید؟ من چیزی برای گفتن نداشتم. آن لحظه وقتی برای حرف زدن نبود. از تصاویر مشخص است. یک متشکرم به ماشالله ایشان گفتم. بعد از همه این اتفاقات ها من به نظرم می آید اگرایشان مثلاً می گفتند که زنگ موبایل من صدای آقای افتخاری است و من به ایشان علاقه قلبی دارم ...
گزارشی از زندگینامه ژوزه مورینیو؛ کالبدشکافی یک برنده
...، تمام دارایی و فعالیت ها ی اقتصادی او را مصادره کرد. همزمان با روی کار آمدن یک شهردار کمونیست در شهر ستوبال، ثروت خانواده مورینیو به کمترین میزان رسید و رفته رفته رنگ و بوی زندگی اشرافی آنها از بین رفت. خانواده مورینیو شرایط ویژه شان در این شهر را از دست دادند و تمامی مستخدمانی که در این خانواده فعالیت می کردند نیز نیز خانه شان را ترک کردند. حالا خانواده ...
اشک شوق اسرای عراقی
حرف زد، می گفت: همه کارها را این بسیجی ها می کنند و من شرمنده ام که اسم ام فرمانده گردان است. همین طور که صحبت می کرد به خط نزدیک می شدیم و در تیررس عراقی ها قرار می گرفتیم، اما حاجی بی خیال بود، گلوله های رسام عراقی ها بر سطح جاده شلیک و از زیر چرخ موتور و بغل گوشمان رد می شد، این ها کم بود عراقی ها خمپاره را هم چاشنی کردند، چند مرتبه گفتم: حاجی جان! دارند می زنند. او متوجه ...
از بازی مقابل دوربین مسعود کیمیایی تا خوابیدن پشت میکروفون
بودم و در سال هایی که زیاد فیلم بازی می کردم، اما در این سال ها برای تدریس به سفر رفته ام. سین: چه چیزی شما را خوشحال می کند؟ جیم: چای نوشیدن و نشستن روبروی خانواده ام، صحبت کردن و بیشتر شنیدن حرف ها، خندیدن، بغض کردن آن ها. سین: بهترین خاطره از اجرا؟ جیم: در سال هایی که در شب های سال نو در تلویزیون برنامه داشتم، یک سال زمان تحویل سال صبح بود، من شب ...
در برنامه 90 دیشب چه گذشت
لیگ درخواست داشتم که یا لیگ را تعطیل کند و یا اینکه بازیکنان تیم امید را در اختیار ما قرار دهد. من فقط در کل این مدت 93 روز بازیکنانم را در اختیار داشتم و در هیچ کدام از اردوها تیم من کامل نبود. وی درباره انتقادات صورت گرفته نسبت به تغییرات مکرر در ترکیب تیم امید گفت: در برنامه تان کارشناس آوردید و با صحبت های آنها مخالف بودید اگر کار ما تخصصی است باید اجازه دهید کارشناس نظر حرفه ای ...
سرشت سیاسی علامه
پاییز 1357 بود که شلوغی ها هم شروع شده بود. همان وقت بود که صحبت کردند که من برای روحانیت ناراحتم، آینده روحانیت چه می شود ؟ دخالت در سیاست در تاریخ همیشه به ضرر روحانیت بوده و از این حرف ها می زدند، ولی ما اصولاً خیلی باهم حرف سیاسی نمی زدیم، ایشان آدم خیلی ساکتی هم بود. ایشان تازه انتقاد می کردند به آقامرتضی که شما چرا اینقدر می روید برای کانون اسلامی مهندسین صحبت می کنید. گفتم که ایشان با فعالیت ...
اندراحوالات سریالهای مورد دار صدا و سیما/ کیمیای پدری
....متوجه شدم که چیزی درون خانه او را رنجانده است.ولی هر چه دور و اطراف را گشتم دلیلی برای ناراحت شدن وجود نداشت. پوست تخمه ای هم روی زمین نبود و حتی پایم هم بو نمیداد.این موضوع ساعت ها مرا درگیر خود کرد.هر چه خودم را برانداز میکردم عیبی نمیافتم.نگاه های مشکوک پدر تا جایی ادامه یافت که من از روی کلافگی به اتاق خودم رفتم . چند دقیقه بعد در اتاقم به آرامی باز شد. پدر بود با چاقویی در دست. ...
مادر شهید: خیلی وقت ها به حال حمیدم غبطه می خوردم/ در مقطع راهنمایی رفتارهایش تغییر کرد
. اولین روزی که به مدرسه رفت این جرئت را نشان داد. بین همه بچه ها صدایش کردند که برود پشت بلندگو و صحبت کند. خیلی خوشحال بود از اینکه توانسته خودش را نشان دهد. دفاع پرس: به شما وابسته نبود؟ معمولا بچه ها اولین روز مدرسه نگران دوری از خانواده هستند. نه اصلا وابستگی نداشت. فقط همان اولین روز دبستان گفت، در حیاط باش تا تو را ببینم. ما در محله ی 21 منصور زندگی می کردیم که به مدرسه ...
صفحه اول روزنامه های سه شنبه 6 بهمن ماه 94 + فال روزانه + فال حافظ
تعبیر: نامید نشوید. بیشتر جستجو کنید. هر چند که هر چه در پی اش می گردید کمتر نشانی از او پیدا می کنید. از راهنما کمک بگیرید وگرنه هیچ وقت به مقصود نمی رسید. مالی را از دست داده اید که بدون تدبیر و تفکر به دست نخواهید آورد. فال روز متولدین آبان: امروز هیچ یک از افرادی که دور و بر شما هستند ناراحت نخواهند بود، چرا که شما نقش فرد خوشحال کننده آنها را ایفا خواهید کرد ...
همه آنچه در برنامه نود گذشت/ فردوسی پور موتورگازی شد، مایلی کهن مسی!
مقایسه می کنیم و توان بازی دو روز در میان را نداریم من از سازمان لیگ درخواست داشتم که یا لیگ را تعطیل کند و یا اینکه بازیکنان تیم امید را در اختیار ما قرار دهد. من فقط در کل این مدت 93 روز بازیکنانم را در اختیار داشتم و در هیچ کدام از اردوها تیم من کامل نبود. وی درباره انتقادات صورت گرفته نسبت به تغییرات مکرر در ترکیب تیم امید گفت: در برنامه تان کارشناس آوردید و با صحبت های آنها مخالف ...
من و رُمانم جذب عدالت خواهی دانشگاه شدیم/ منصرف نشده ام!
متوجه قضیه نشدم. - متوجه چه نشدید؟ - متوجه بار این قضیه نشدم. بعد از آن که شما یاد آوری کردید، من رفتم و این دقت را کردم و این را انتقال دادم ولی کمی دیر به این قضیه پرداختند. سایت ها راه افتاده بودند. من هم گفتم که اگر اشتباهی انجام داده باشم باید آن را اصلاح کنم. روشن است. چون من متن وبلاگ خودم را داشتم. نگاه کردم و دیدم چنین چیزی ننوشته ام. مطلب سایت ها هم روشن بود. این ...
فردوسی پور قبول کرد موتور گازی باشد
این باره صحبت کند. این موضوعات مقطعی است و زمان بگوویچ هم می گفتیم و قبل از او هم می گفتیم. به خاطر دارم تیم در جام ملت های آسیا حضور داشت و به کره باخت. مجلس ما را خواست و آنجا هر کس دلیلی برای این مساله گفت. بعد از آن قطبی آمد و همین حذف اتفاق افتاد و بار دیگر این حرف ها تکرار شد. در ایران حدود 700 نفر زیر 20 سال فوتبال بازی می کنند چطور ما نمی توانیم از پتانسیل آنها استفاده کنیم؟ سرمربی ...
ابهّت امام در نظر سیاستمداران جهان در کلام رهبر انقلاب
وقتی که من با او صحبت نکردم، او جرأت حرف زدن نداشت! نشاط حرف زدن نداشت! مرعوب! توجّه می کنید؟! من یک خرده از خیابانها پرسیدم، از هوا پرسیدم _معمول است که آقا، هوای خوبی دارید. این هم از همان کارهای تعارفاتی است_ گفتم هوای شما خیلی خوب است. حرف زدیم و صحبت کردیم و یک تکّه هم شوخی کردیم؛ او یواش یواش به نشاط آمد، که با من حرف زد! من وقتی به ایران برگشتم، به امام گفتم: شاذلی بن ...
اعترافات یک گوش معتاد به مخدرهای صوتی
به دیدن رنگ آبی کردم. یادآوری می کنم که چشمان من بسته بود و این احتمالا اثر مطالبی بود که پیش از این درباره آن خوانده بودم و فکر می کنم تحت تاثیر آن قرار گرفته بودم. 11 ثانیه بعد: هنوز هم هیچ چیز جز همان زمزمه ساکت و آرام نبود، تنها با این تفاوت که خیلی بلندتر شده بود. اما من جوراب به پا داشتم و در عین حال پاهایم شروع به سرد شدن و تازه دست هایم هم شروع به لرزیدن کردند. خودم را در پتو جمع ...
شُتر دیدی؟ ندیدی!
محبوبه برایم سخت نبود. چون کلا همین یک دختر تاجیک را به عمرم دیده ام و سریع به یادش افتادم. اما محبوبه من را به جا نمی آورد! بعد از دقایقی صحبت، متوجه شدم در ایران پزشکی می خواند. اسم بهزاد را بیخودی وسط حرف هایم آوردم بلکه یادش بیاید. گفت: بهزاد همون داداش اوسکولت نبود؟ خل و چل بود... گفتم: اوسکول چرا؟ گفت: بابا روانی بود. من هر وقت اینو دیدم عینهو اکبر عبدی توی فیلم مادر بهم نگاه می کرد. به نظرم ...