سایر منابع:
سایر خبرها
مجید که طاقتش طاق شده بود یک جا هوای حبس شده توی سینه اش را با صدا داد بیرون و محکم کاپوت را کوبید و یورش وار برگشت سمت فرزاد: آخه ژیگول مگه من گفتم با من بیا، تو هم مثل بقیه پیاده می رفتی، چرا نرفتی هان؟! چون می خواستی سرت تو اون ماسماسک باشه، هی بالا پایین کنی دنیا رو! الانم اگه خیلی کارت درسته، ببینم با اون ماسماسک می تونی یه کاری بکنی. پیرمرد که تا این لحظه سکوت کرده بود؛ عصایش را ...
و هر دو را. گرچه او واقعاً یک صفات خیلی برجسته ای داشت گفت آقایون می خواستم از شما خواهش بکنم که طرز رفتارتان با مأمورین و چی و چه باید یه جوری باشد که واقعاً مأمور ناراحت نشود. هرکی برای خودش یه شخصیتی داره. حالا پیشخدمت باشه. من حقی ندارم که نسبت به این بلند بکنم فلان. این آقای رئیس گمرک ما پرونده را پرت می کند تو سر یه عضو رتبه هشت یا نه. گفتم آقا پس بنده خیال می کنم که نه به ایشان گفتند نه به ...
...: اصغر چرا چراغ نفتی رو روشن نکردی؟ چطور چای دم کردی؟ آن موقع در چهارباغ گاز نداشتیم. گفت: مامان! دیدم آفتاب خیلی داغه، آب رو گذاشتم داغ بشه! رفتم دیدم چای خشک را داخل لیوان ریخته و درش را گذاشته! من آن چای را خوردم، خدایی انگار تمام خستگی ام در رفت. وی ادامه داد: اصغر همیشه می گفت: مامان! من دوست دارم کارهای بزرگ انجام بدم، برام خیلی دعاکن. می گفتم: مادر! من نمی دونم تو از خدا چی ...
، شما شامتونو بخورید. من احتمالاً دیرتر میام. مامان هم بعد اذان بهم زنگ زد، گفت دلم خیلی شور می زنه. امشب نرو خیابون. بهش گفتم نمی تونم نرم، ولی قول دادم نیم ساعت دیگه خونه باشم. خیالت راحت. پریسا با صدای لرزان پرسید: یعنی تو هم می خوای بری خیابون؟ امیر گفت: آره، تهران شلوغ شده، منم باید برم. پریسا مکثی کرد و گفت: باشه، پس من غذای بچه ها رو می دم، ولی خودم شام نمی ...