سایر منابع:
سایر خبرها
بگو که فکر بدی نمی کنی. همه اش دعا می کنم که این آخرین باری باشد که اینجا می ایستم. این را مرضیه می گوید. زنی که کنار خیابان ایستاده و می داند که این خیابان محل بر و بیای حاجی بازاری هاست. او یک زندگی غیرعادی را پشت سر گذاشته و یادآوری روزهایی که آن را شوم می داند برایش سخت است: راستش در محله باغ انگوری زندگی می کردیم و اولین بار مریم خانم ، زن همسایه این فکر را در سرم انداخت که بیایم اینجا و کاسبی کنم. آن زمان شوهر داشتم. ...
همین راحتی! البته آب خیلی عمیق نبود و اگر هم داخل آب می افتادند اتفاق جدی نمی افتاد. خلاصه من دو روزه سیصد نفر را شنا یاد دادم. بعد هم به فرمانده مان گفتم من دارم میرم. گفت: یاد دادی. گفتم: بله. باور نمی کنید، خودتان ببینید. آمد دید همه دارند شنا می کنند. بعد هم خودم به منطقه "جفیر"رفتم. آنجا به "شهید" سیدداوود گفتم هم تو رفتنی هستی هم من! گفت تو شاید بروی، چون خیلی نورانی شدی؛ اما من نمی ...
وطن اولی (افغانستان) دارید؟ کاظمی: پیوند من دیگر یک پیوند اجتماعی نیست. من امیدوار به برگشت و زیستن در وطن نیستم هرچند آرزویش را دارم. ولی از لحاظ فرهنگی این تعلق هیچ وقت کم نشده است، باز به خاطر همان احساس مسئولیت. حس می کنم که این تعلق به افغانستان، انرژی و توان رشد به من داد. و مردم بسیاری چشم شان به ما است. بسیار وقت ها یک شخص عادی، یک مغازه دار، یک کارگر، یک دست فروش مرا دیده و ...