سایر خبرها
رضا کیانیان: دهه شصتی ها به ما وصل هستند
باستانی کار بود و همدوره هفت کچلون و حسین رمضون یخی. مگر پدرت ساکن تهران بود؟ ما کلاً در تهران بودیم. من متولد میدان خراسان هستم، مسجد لرزاده. مادرم مشهدی بود. بعد از ازدواج در تهران ساکن شد. اول برادرم (داوود) که9سال از من بزرگتر است متولد می شود و بعد من. یک سال و نیم بعد هم مهاجرت می کنیم به مشهد و من آنجا بزرگ می شوم. پدر من با چنین پیشینه ای به مشهد می آید. یکی از ...
داستان یک فرار
را دوست داریم ولی پدر و مادرم بخاطر نداشتن پایان خدمت با این ازدواج مخالفند کلافه شده بودم هرچه اصرار می کردیم اجازه ازدواج به ما نمی دادند دیگر نمی دانستم چه کار باید بکنم تا اینکه محمد پیشنهاد داد تا فرار کنیم اول ترسیدم و مخالفت کردم ولی بخاطر عشقی که به محمد داشتم دل به دریا زدم و با او فرار کردم و به خانه پسرعموی محمد در یکی از شهرستان های اطراف کرمان رفتیم. چهار روز انجا بودیم تا ...
مسعود فراستی چگونه تواب شد؟
اثبات شود این جشنواره ها سیاس هستند؟به نظر من نصف سند هم کافی است، ولی برای این دوستان نه. جای اینها بودم آخرش را حذف می کردم و می فرستادم. بعد هم به ریششان می خندیدم و می گفتم با حذف آن صحنه فیلم بهتر یا بدتر نمی شود. فیلم با امید تمام نمی شود، چون دروغ است که امید برمی گردد. می گویند شما فیلم هایی را که مردم دوست دارند، دوست ندارید و انتقاد می کنید.این قاعده نیست. قاعده این است که از ...
ماجرای زندگی دختری که اعتیاد مادرش اورا به هرزگی کشاند
... دختر 22 ساله که در پاتوق معتادان و فروشندگان مواد مخدر دستگیر شده بود درحالی که لیوان چای را روی میز می گذاشت، دفتر خاطراتش را به دوران کودکی ورق زد و به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: 8 ساله بودم که پدر و مادرم به خاطر اختلافات خانوادگی از یکدیگر جدا شدند و من و برادر 3 ساله ام در کنار مادرم ماندیم. آن زمان درکی از طلاق نداشتم و احساس می کردم پدرم روزی از مسافرت باز می گردد. ...
بیوگرافی افسانه پاکرو + عکس
حرفه ای ادامه بدهم. ولی خب الان دیگر پیشنهاد ندارم. البته کار فیلمسازی را بیشتر از بازیگری دوست دارم. کفش های نو سفید در راه مدرسه افسانه: لباس خریدن من و سعیده برای عید، هم خودش داستانی داشت. همیشه هم لباس هایمان یک شکل بود. حتی خودمان به خیاط طرح می دادیم. لباس عروسکی و... دوست داشتیم. خاطرم است اولین روزی که بعد از تعطیلات مدرسه می رفتیم کفش های نو سفیدمان از چند متری ...
مصاحبه منتشر نشده با زنده یاد استاد حمید سبزواری
شریعتی بگویید؟ از آنجا که من و علی شریعتی همشهری بودیم، پیش از دوستی با او، با خانواده و به خصوص پدرش، آشنایی و دوستی داشتیم؛ ولی عمق یافتن موانست من با علی، از آغاز مبارزات، در سال های پس از تبعید امام خمینی (ره) بود. در آن سال ها، هر گاه که به مشهد مقدس می رفتم، بهانه بعد از زیارت حضرت ثامن الحجج (ع)، دیدن علی بود. به همین خاطر، به دانشگاه یا منزل شریعتی می رفتم و با هم صحبت می کردیم. از سوی ...
50 خانوار اردوگاه اباذر در آرزوی شناسنامه اند
خانه باز نمی شد، چون یک متر برف آمده بود. مادرم بنده خدا به زحمت در را باز کرد. اهالی شهر اوایل ما را تهدید می دیدند اما بعد رابطه ها خوب شد و من حالا دوستانی در این شهر دارم. غلام چند سال پیش به اردوگاه سر زد. هنوز تعدادی از خانواده های معاودین بودند. آنها به خاطر اصالت ایرانی آواره شده بودند. 99 درصدشان ایرانی هستند. ما در طرف دیگر اردوگاه بودیم اما همه با هم رفت و آمد داشتیم. حتی تیم فوتبال ...
گفتگو با آزاده سرافراز اسکندری ریاست بیمارستان شهید باهنر
.... با بچه ها مرتب قرآن حفظ می کردیم، دعا می نوشتیم. من حتی کلاسهای نهضت سواد آموزی را به کمک یک معلم دیگر راه اندازی کردیم که با کمک دانه های تسبیح و یا روی خاک به بچه ها آموزش می دادیم. از آن اردوگاه که به موصل4 منتقل شدم شروع کردم به کارهای فرهنگی نظیر تئاتر و دکلمه خوانی. یک بخش را هم برای آموزش خودم گذاشتم که 6ماه زبان انگلیسی، 6ماه زبان عربی خواندم؛ مابقی زمانها را کارهای فرهنگی انجام می ...
روزنامه های شنبه
، صالحی امیری به متن یکی از این پیامک ها اشاره کرد که در آن آمده است: فردا ساعت 8 صبح گردهمایی بازنشستگان لشگری و کشوری در مقابل مجلس شورای اسلامی. این روزنامه با اشاره به عنوان مردم سیاست را بلعیدند، از قول تقی آزاد ارمکی جامعه شناس، آورد: جامعه ایرانی به یک فربهی اجتماعی رسیده و دارد سیاست را می خورد. در حال حاضر حوزه فرهنگ و جامعه دارد حوزه سیاست را می بلعد، در صورتی که در سه دهه قبل ...
علی شریعتی به روایت مدافع و منتقد؛ ناشناخته یا به تاریخ پیوسته؟
زیبای او را می گرفتند و تکرار می کردند. خود من یکی از آن ها بودم؛ دانشجویی که آگاهی زیادی نداشتم و دانسته هایم سطحی بود. وقتی کتاب های شریعتی را می خواندم به طور مثال کتاب کویر را وقتی می خواندم تحت تأثیر قرار می گرفتم. هرچند این کتاب چون جنبه ادبی دارد بیشتر از بقیه آثار او قابل قبول است. گرچه در بقیه آثار نیز مثل کویر، مسائل اجتماعی را در قالب ادبیات مطرح کرده بود. فرق ادبیات با دروغ نیز این است که ...
از میراث شریعتی عصبانی ام/ میراث شریعتی در گفت وگو با احمد نقیب زاده
دکتر شریعتی در مصاحبه ای منتقدان ایشان به خصوص نومخالفان دهه هشتاد به بعد را عده ای مغرض خوانده بود که زمانی ایشان را باور داشتند اما در حال حاضر به خاطر احتمالا مسائل شخصی و بیشتر منافع گروهی که به آن تعلق دارند انتقادات تندی را متوجه ایشان می کنند و او را در حد یک روضه خوان پایین می آورند در حالی که دکتر شریعتی به معنای واقعی درد دین داشته است... اصلا، من چه منفعتی در مخالفت با شریعتی می ...
نفیسه روشن ، وکیلی که لباسش خبرساز شد؛ بیوگرافی + تصاویر
اطلاعات دادن در مورد کار من، می خواهد بگوید که به فکرم هست و دوست دارد که من در کارم پیشرفت کنم. یادم هست که سر سریال دربند بودم. سریالی که سال گذشته دهه فجر از شبکه سه سیما روی آنتن رفت. برای این سریال، 60 روز پشت سر هم شمال بودم. سخت است که 60 روز همسرت را نبینی. اما خب کنار آمد. جالب تر اینجا بود که من 12 ظهر به تهران رسیدم و او 6 صبح برای 15 روز ماموریت کاری رفت. روی هم رفته 75 روز ...
دوباره زنده شدن جسم و قلب
از کار کشاورزی پدرم بالا رفت و سیلی محکمی توی صورتم زد که برق از سرم پرید! و بعد رخ به رخ من ایستاد و گفت: فرستادمت دانشگاه که دکتر بشی و بیای به این مردم بدبخت خدمت کنی، حالا داری کفر میگی؟ من که گویی با چند ماه قرار گرفتن در کوران کمونیست بازی، اعتقادات قوی پدر و مادرم را از یاد برده بودم، چیزی نگفتم و همراه آنها سوار ژیان مدل 53 پدر شده و ساعتی بعد جلوی حرم، داخل خیابان از ماشین پیاده ...
34 سال چشم انتظاری برای پدری مهربان
نامعلومی انتقال دادند. فرزند شهید مفقودالاثر ادامه داد: سخت ترین روزهای زندگی من متعلق به سال 1361 است که تمامی مردان خانواده من یعنی پدرم، همسرم، برادرم و برادر همسرم در جبهه جنگ حضور داشتند. وی با بیان اینکه همسرم بعد از چندماه به خانه برگشت، اضافه کرد: در آن سالها پدرم مفقودالاثر، برادر همسرم شهید و برادرم نیز 9سال اسارت کشید. فاطمه صغری رضایی مقدم خاطر نشان کرد: مادرم بعد از گذشت 34 ...
خاطرات خواندنی 5 زن غسال در بهشت زهرا
زندگی اش به بازدم نرسیده و با ضربه ای کشته شده. اینجا جایی است که نقطه آخرش اول است و اولش آخر. آنجا که نهایت رنج و شادی به یک نقطه می رسد و بعد از آن دیگر وجود ندارد. مرکز پذیرش عروجیان بهشت زهرا. کسی عاشق یه غسال نمی شه فیلما حکایت زندگی واقعی آدماست. اما هیچکی تا حالا از زندگی واقعی ما فیلم نساخته. چند سال پیش سینما یه فیلمی آورد به اسم محیا که ما از تو تلویزیون دیدیم، داستان ...