سایر منابع:
سایر خبرها
!! " و ازخانه بیرون زدم و یکراست به سراغ دوست کله پزم، حبیب آقا رفتم و موضوع را با او درمیان گذاشتم . حبیب آقا، کارآماده سازی کله پاچه را که تمام کرد، با ناامیدی گفت: " پیدا کردن این پماد، سخته؛ سخت! اگه می خوای این نسخه رو بپیچی، باید تیغت بِبُره؛ می بُره؟ !" گفتم: "ولی من تیغی ندارم که بِبُره !” - اما من دارم؛ خوبم می بُره!... همین فردا می ری داروخانه سرگذر ...
خودم بدون اینکه بدانم عروسک خواهرم را برداشتم. یک تخته سیاه کوچکی هم در زیر زمین درست کردم. گچ را دست عروسک دادم و آن را جلوی تخته گذاشتم. روی تخته هم نوشتم کاری از ابراهیم حاتمی کیا و فیلم گرفتم. حدود 3 ماه طول کشید تا فیلم ظاهر شد چون آن موقع فیلم ها به آلمان فرستاده می شدند و آنجا ظاهر می کردند و برمی گرداندند. برگشت من تو موویلاهای دستی، از اینها که با دست می شود نگاه کرد، این فیلم را گذاشتم ...
انشالله با امام حسین(ع) محشور شود. پسرم عاشق بود. سال 66 هشت ماه در جبهه حضور داشت. زمانی که پیکر صد شهید را به سبزوار آوردند رفتم شهدا را نگاه کردم دیدم پسرم بین آن ها نیست خدارا شکر کردم حالا هم که رفت شهید شد خدارا شکر می کنم.” همسر شهید بیدی با صدای گرفته و لرزان از نزدیک به 20 سال زندگی با شهید و حاصل آن سه فرزندی می گوید که امروز با از دست دادن شوهر تنها داراییش هستند. همسر شهید می ...
که به چادر او وارد شوم، نمی شود صحنه را عوض کنی و مثلا از کنار چادر بگذرم؟ گفتم نه. و او داخل چادر شد. منتظر بودیم که بازگردد، دقایقی گذشت، خبری نشد، او را صدا کردیم، خبری نبود. داخل چادر شدیم؛ علی آزاد داخل چادر جان به جان آفرین تسلیم کرده بود... و صحنه های باقیمانده را فرد دیگری به جای آن مرحوم بازی کرد. ابن ملجم مرادی و دیوانگی کریم اکبری مبارکه بازیگر نقش ابن ملجم مرادی ...
می کردند و دائما مواظب دور و بر بودند. زنی هم همراه آنان بود و چیزهای لازم را سریع دم دست مردان قرار می داد. حتی می توانید آن را روی خودتان هم امتحان می کنیم. مهره را می بندیم بعد به سویتان شلیک می کنیم، اسلحه در همین کیف کناری است. همه با ترس و تعجب تنها نگاه می کردند و منتظر حرکتی از طرف یکی از معرکه گیران بودند. “مهره تیربند” آنقدر قدرت دارد که می تواند فرد را در برابر تیرگلوله نیز حفظ کند ...
.... شب هایی که نمی آمد نیایش خیلی بی تابی می کرد. رضا همه اینها را دید اما برای رفتن مصمم بود و رفت. گفتم اگر شهید بشود چه کنم؟ فرزانه دوست نداشت کسی بفهمد که رضا به سوریه رفته است. ساعت 2 ظهر زمان اعزامش بود. ناهار را با هم خوردند. خیلی با هم صحبت کردند، رضا با حرف هایش فرزانه را دلگرم می کرد و می گفت که برمی گردم. فرزانه می گوید: من به حرف های رضا خیلی اطمینان داشتم. وقتی ...
بی تاثیر نیست. با این همه صنعت خودرو ایران و آلمان حتی پیش از انقلاب هم به غیر از مرسدس بنز در بخش سنگین هیچ رابطه بنیادی با هم نداشتند. اما چرا؟یکسری دلیل آن را باز کار انگلیسی ها می دانند حتی زمانی که فولکس واگن قورباغه ای می توانست بهترین انتخاب برای ایران باشد، برادران خیامی به سمت شرکت نه چندان معروف روتس برای تولید پیکان رفتند. پارس خودرو هم حیاط خلوت خودروهای آمریکایی بود و سایپا ...