مستراح فرنگی. و آن گاه در برابر این تنها دو بیراه هائی که پیش پای دختران است، سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد میتواند معجزه آسا و زمانه شکن باشد، و کودکی تنها در این تند موج این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو میرود تا کجا میتواند برخلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟ گرچه امیدوار هستم که گاه در روح های خارق العاده چنین اعجازی سر زده است. پروین اعتصامی از ...
، بعدازآن همه وسایل و سرم را از همسرم جدا کردند و گفتند بعدازظهر مجدداً مراجعه کنید. پرگر با بیان اینکه کادر بیمارستان اعلام کردند که ساعت 4 بعدازظهر حتماً مراجعه کنیم ادامه داد: طبق گفته کادر بیمارستان ساعت 4 بعدازظهر مراجعه کردیم و همسرم دوباره بستری شد اما بازهم عمل جراحی انجام نشد و تا ساعت 7:30 بعدازظهر منتظر بودیم. وی بیان داشت: ساعت 7:30 بعدازظهر تا ساعت 8 همسرم در اتاق عمل ...
نهایت ضرب و شتم سوپروایزر می شود . البته پزشک خاطی بعد از گذشت چند روز از ماجرا عذر خواهی کرده اما سوپروایزر عذرخواهی پزشک را قبول نکرده و اقدام به شکایت کرده است. هنوز سرانجام این ماجرا مشخص نشده بود که در بهمن ماه 93 ؛ دبیرکل خانه پرستار از حمله رزیدنت مرد به پرستار زن شیفت شب در بیمارستان قلب شهید رجایی خبر داد. به گفته محمد شریفی مقدم، به دنبال انتقال نوزاد سه ماهه ...
گرفتند او را همراه خود نبرند تا اذیت نشود. در همان حوالی در حال جمع کردن داروی گیاهی بودند که پرنده ای بزرگ را دیدند که پارچه ای سفید به چنگالش گرفته و پرواز می کند. مادر که بیشتر دقت کرد، قنداق پسرش را شناخت. سریع به سمت محل استراحتشان بازگشت؛ درست حدس زده بود، پرنده بزرگ پسرشان را با خود برده بود. پدر به دنبال عقاب دوید، اما نتوانست او را بگیرد. بقایای جسد نوزاد بعد از چند روز در ...
خبرنگاران نوشت: یک پسر بچه 9 ساله اهل ترکیه ادعا می کند بدنش مانند یک آهن ربا عمل می کند و می تواند قطعات فلزی را به پوست خود بچسباند. پدر و مادر او می گویند یک روز که پسرشان در حال تماشای تلویزیون بود، مردی را مشاهده کرد که چنین توانایی داشت و می توانست اشیای فلزی را به بدنش بچسباند. این پسر بچه که از این کار شگفت زده شده بود برای کنجکاوی چنین کاری را امتحان کرد و متوجه شد که بدنش چنین توانایی دارد. او ...
محمد(ص) امام جماعت بود و در تمام راهپیمایی ها شرکت می کرد. روزی پسرم رضا آمد و به من گفت: مأموریت دارم و باید به تهران بروم. اتفاقاً فردای آن روز هم تشییع جنازه علامه طباطبایی (ره) بود. آقا رضا گفت: اگر آقا هم می خواهد بیاید، ماشین هم داریم. من کسی را به مسجد فرستادم تا پیغام رضا را به اطلاع آقا برساند. آقا گفته بودند: تنها نرو، من هم می خواهم بیایم وقتی از مسجد آمد، دیر شده بود و دیگر فرصت نشد، شام ...
خانه
