سایر منابع:
سایر خبرها
...?" "(ای سیاه پوستان آمریکا که وارث ظلم سیاستمدارانی چون هیلاری هستید) شما ها در فقر زندگی می کنید. مدارس (بچه ها) تون خوب نیست. شغل ندارید. خب (با رأی ندادن به من) چه کوفتی رو می خواهید از دست بدید. " یا ترجمه دیگر اش: "چه مرگتونه شما ها که چیزی ندارید از دست بدید." What the hell do you have to lose? بخش اول این استتنتاج همان سبک حرف های دیگر را داراست؛ که : وضعیت خراب ...
آوردن ببرن و پانسمان دستمو عوض کنن. باهاشون خوب صحبت می کردم تا به موقع سیگارامو برسونن. ناچار بودم، چون نمی خواستم تو شفق بمونم. پنج ماه اونجا موندم. بعد از اون باز هم سه تا هفت ماه پاکی داشتم اما باز برمی گشت سر خونه اول ولی الان یک سال و هفت روزه پاکم. آرزوشو داشتم که بگم منم می تونم به سال برسم. با دوستای انجمنی آشنا شدم و اونا کمک کردن به اینجا برسم. این سری که گیر کردم با خدا عهد بستم و ...
!! نمیگیرم تا بفهمن حرفم از دله !! به خدا از سر شب دارم تو تنهاییم فکر میکنم و الان پنج صبحه گفتم بذار بگم که بقیه هم روشون بشه بگن !! عشق ورزیدن به شما و سربازتون بودن خجالت نداره که !!! افتخار داره !!! شما رهبر یک مملکتین ، اونم یه مملکت غنی و قوی !! ببخش اگه نفهمیدیم، ببخش اگه بچگی کردیم و ببخش اگه نفهمیدیم که احترام گذاشتن و خدمت به شما یه عبادته چون شما اگه حالتون خوب باشه ، حال ایران خوبه، جانم ...
داری میگیری. 31. بعضیا انقدر بیشعورن که بعد از 10 سال بازم سراغ طلبشونو میگیرن، خب اگه میخواستم بدم که تا حالا داده بودم.. حتما بایس با زور بگم نمیدم؟! 32. الان تنها جایگاهی که مدرک تحصیلی تو جامعه داره توی جملات ترحم انگیز مردمه. "حیوونی لیسانسه ی بیکاره" ، "طفلی ارشد گرفت جوونیش حروم شد". مامانم اینو فرستاده میگی سلفی که میگیری این شکلی میشی. خیلی خانواده مهربونی ...
. محمد جواد خوشا به حال تو هم، چون خیلی راحت می تونی از فیلترینگ اینترنت در ایران استفاده کنی و هی کپی سرویس های خارجی را به عنوان نوآوری به مسئولین بندازی. واقعا حال می کنی و جای من رو حتما خالی کن. در مورد خط قرمز هم که والا تا 2 سال پیش خودت از این خط قرمزها راضی بودی حالا نمی دونم چرا یک دفعه این خط قرمزهارو دست و پا گیر می دونی، نکنه الان باعث شده بازار رو از دست بدی و می خوای باز به ...
سخت بود قبول اون شرایط اما بالاخره رفتم خوابگاه انبار گندم. به خاطر همون تعهده. گفتم حداقل یه سرپناهی داشتم که شبا بخوابم اما خب اونجا هم یه اشکال داشت نمی ذاشتن روزا بمونیم تو خوابگاه. این شد که فقط شبا واسه خواب می رفتم انبارگندم و روزا دوباره پارک شوش و بساط مشروب خوری و موادزدن تکرار می شد. اینجا صحبت هایش را قطع می کنم و می پرسم یه جا تو حرفات از شفق حرف زدی؟ توام جزء اونایی بودی که ...
.... میخواهم درباره شهید از او سوال کنم. از روزهایی که رفته و انگار بالغ پسری بوده که قصه اش شبیه همه آن نوجوانهایی است که شناسنامه شان را کمی دستکاری میکنند تا اجازه رفتنشان به جبهه را بدهند. پدر میگوید: نه اینکه من ناراضی باشم از رفتنش، ولی خب، گفتم لااقل چند کلاس بیشتر بخوان بعد برو. بچه ها را دوست دارم، نه اینکه فقط بچه های خودم را؛ کلا به مردم و انسانها علاقه دارم. بهش گفتم تو به ...