سایر منابع:
سایر خبرها
داستان بنویسم!... اونم نامردی نمی کرد و با سیلی می زد پس گردنت و می گفت داستان، سرتو بخوره بزغاله، د بلندشو ببینم!... راستی ناصر، اون داستان تو چیکارش کردی؛ داستان اون پسره که می خواست برای خودش کسی بشه و سری توسرا دربیاره؛ همون حکایت زندگی برو بچه های محله مون؛ بالاخره تموم شد یا نه؟! تبسمی کم رنگ برلب های ناصر نقس بست:” تموم می شه اسماعیل؛ فقط یه صفحه اش مونده!” – تمومش کن ...
دیگر حقوقی نداشت و حقوقش قطع شد. این آقایی ما استثنا بود. ما یک آقای استثنایی به نام آقای طالقانی داشتیم که قبل انقلاب وضعش بد نبود اما بعد انقلاب از نظر مالی هیچی نداشت. آقازاده هایش هم همین طوری بودند. من آقازاده ای بودم که قبل انقلاب خیلی وضعم خوب بود، ماشین های آخرین مدل سوار می شدیم برای خودمان کار و کاسبی داشتیم بعد از انقلاب ورشکسته به تقصیر شدیم. یعنی الان واقعا آقازادگی خیلی به ...
الحمدلله مردم شما در فتنه 88 در 9 دی آمدید چشم فتنه را کور کردید قلبش هم درآوردید راست می گویند مردم توی اردکان یک دفعه گفتند آقا دروغ است گفتم آقا اجازه بدهید ببینم اینها چی شد آقا می گویند فتنه تمام شدها مردم شعار دادند مرگ بر فلان درود برفلان گفتم آقا ببخشید شما ساندیس گرفتی آمدی آقا شما را از کدام روستا جایی بار زدند برداشتند آوردند اینها، یک صدا و انقلابی مردم اردکان یزد یعنی همان جایی که می ...
ببندید تا نیروهای کمکی برسند. چون فاصله بین بیمارستان و شهر خودش یک فاصله ای بود که می توانست نیروهایمان هرز برود و کومله ها بتوانند نفوذ کنند. من بچه ها را جمع کردم و گفتم: عیبی ندارد که بیمارستان محاصره شده است. سه گروه نُه نفره برای شکستن محاصره بین بیمارستان و شهر تشکیل می دهیم. راه را باز می کنیم تا بقیه نیروها از طریق همین راه به داخل شهر بروند. یک تعداد فشنگ از بقیه دوستان جمع کردیم و با سلاح ...