سایر منابع:
سایر خبرها
روزگار سپری شده شیخ صادق خلخالی
...، درباره این رابطه می گوید: در سال 1342، در شبی که مشخص شد فردا می آیند و امام را دستگیر می کنند، جمعیت کثیری از مردم قم آمدند خانه ما. خانه پر شده بود از دوستداران امام که می گفتند ما اینجا می مانیم که آقا را نبرند و کسی هم به آقا بی ادبی نکند. آقا داد زدند که همه بیرون، لازم نیست . همه رفتند. در خانه را بستیم و آمدیم تو که دیدیم آقای خلخالی رفته یک گوشه خوابیده. گفت: آقا مرا بکشید هم از ...
پایان زندگی مخفیانه قاتل فراری
تا خلوت شود اما دقایقی بعد خوابم برد.نیمه شب پس از بیدار شدن، ماشین را به نزدیکی خانه برادرم برده و پس از شکستن شیشه پنجره، شیلنگ های متصل به کپسول های گاز را به داخل خانه انداختم. بعد هم کبریت را کشیدم که ناگهان همه جا آتش گرفت و خودم نیز دچار سوختگی شدم اما با سختی زیاد موفق به فرار شدم. بعد از این ماجرا به تهران فرار کردم و چون با خانواده ام در ارتباط نبودم از موضوع فوت همسر برادرم خبر نداشتم ...
من اما جمشید هستم
استاد مشایخی در حالی مهمان ما شد که یک دوره کوتاه بیماری را پشت سر گذاشته است اما بلندی موها و محاسنش نه نشانه بیماری بلکه به یک کار تازه ارتباط داشت؛ استاد به خواست داوود میرباقری به چهره اش تا مدتی دست نخواهد زد تا در سریال ماه تی تی نقشی کوتاه اما پیچیده و جذاب را بازی کند. همه عمر دیر رسیدیم سکانس پایانی فیلم سوته دلان را علی حاتمی این طور نوشته بود که من در نقش حبیب ظروفچی، برادرم را به امامزاده می بردم و بعد همانجا پارچه سبزی را دخیل می بستم اما او فوت می کرد. مرحوم علی حاتمی پایان فیلم را دوست نداشت ضمن اینکه فکر می کردیم ممکن است مرگ مجید در داخل امامزاده، با اعتقادات مردم تناقض پیدا کند. من پیشنهاد دادم وقتی حبیب برادرش را با قاطر به سمت امامزاده می برد، همین که چشمش به گنبد امامزاده می افتد به سمت برادرش برگردد و بگوید که رسیدیم اما متوجه شود برادرش همانجا روی قاطر فوت کرده است. علی خوشحال شد و از پیشنهادم استقبال کرد و مرا در آغوش گرفت. به او گفتم: حالا تو برای این لحظه دیالوگ بنویس و اینجا بود که علی حاتمی دیالوگ ماندگار فیلم را نوشت: همه عمر دیر رسیدیم. از خشت تا آینه همه عمر از گلایه کردن، پرهیز کردم اما بگذارید یک بار هم ما در زندگیمان یک گلایه کرده باشیم. من در فیلم سینمایی آبادان به کارگردانی مانی حقیقی بازی کردم و دیگر هیچ وقت ایشان را ندیدم. همزمان با فیلمبرداری این فیلم، حالم بد شد و آنقدر درد داشتم که شبانه مرا به بیمارستان بردند. بعدها فهمیدم دکتر آن شب به پسرم گفته بود چه مرا جراحی بکنند، چه نکنند در هر صورت زنده نمی مانم! پسرم رضایت داده بود که مرا جراحی کنند و ... بگذریم. دلم می خواهد به مانی حقیقی بگویم: پسر عزیز، تو بزرگترین فرد روی زمین هستی اما نباید حال جمشید را می پرسیدی؟ بالاخره ما با هم کار کرده بودیم! بعد از آن اتفاق تا امروز هیچ وقت حتی به من تلفن نکرد و به خودم گفتم جمشید مشایخی لابد آدم خیلی بدی هستی. پدربزرگ این آقا، کتابی دارد که در همین کتاب نوشته: به جمشید گفتم آفرین. من سال 1343 با او کار کرده بودم و جز بزرگی از او ندیدم. او30 جلسه با من، محمدعلی کشاورز و منوچهر فرید کار کرد تا از بازی اغراق شده تئاتری فاصله بگیریم و بتوانیم جلوی دوربین بازی زیرپوستی ارائه کنیم. من به این مرد بدهکارم؛ او معلم و استاد من بوده و تا آخر عمر این را خواهم گفت. اخلاق به علاوه استعداد سال 1336 اداره هنرهای دراماتیک تاسیس شد و اولین کسی که در این اداره استخدام شد، من بودم در حالی که سابقه تئاتری ام بیشتر از بقیه نبود. برخی در گروه هنر ملی بودند و یا هنرستان تئاتر رفته بودند اما من فقط در دبستان و دبیرستان نمایشنامه نوشته و کارگردانی و بازیگری هم کرده بودم. رئیس اداره هنرهای دراماتیک دکتر مهدی فروغ، مردی بسیار باشخصیت، با اخلاق و تحصیلکرده بود. می خواست کسانی را در این اداره استخدام و خودش آنها را تربیت کند. من به این اداره که در خیابان شاه آباد سابق بود رفتم و دکتر فروغ نه تنها از من امتحان بازیگری گرفت، حتی خطم را امتحان کرد. دکتر فروغ نمی خواست کسانی را استخدام کند که در لاله زار یا هر جای دیگری تجربه بازیگری دارند، او می خواست آدم های بااخلاق و مستعد را به استخدام اداره هنرهای دراماتیک دربیاورد و خودش آنها را آموزش بدهد. تاریخ زندگی من گویند پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟ بنابراین چیزهایی که می گویم فقط جنبه تاریخی دارد و تعریف از خود نیست. این تاریخ زندگی من است: پدرم تحصیلکرده آلمان و سوئد و شیمیست بود، افسر مهندس تسلیحات ارتش بود، اولین حرفه اش رئیس اسید سازی بود و آخرین شغلش رئیس کل کارخانجات پارچین! مادرم از نوادگان نادر بود. عموی بزرگ مادر من زمانی که من بچه بودم از کلات نادری حق الحساب می گرفت! دایی پدر من در انقلاب مشروطه یکی از بزرگان بود و عکسی از او و عموی کوچکتر پدرم به همراه باقرخان و ستارخان دیده ام. همه اینها سر جای خود اما من جمشید هستم. همین جمشیدی که می بینید و می شناسید. نوع تازه ای از بازیگری پدرم با بازیگر شدنم موافق نبود. وقتی به اداره هنرهای دراماتیک رفتم، نگفتم که قرار است بازیگر بشوم. آن زمان نمایشنامه های ترجمه شده را اجرا می کردیم و این نمایش ها از تلویزیون ثابت پاسال پخش می شد. آن زمان تقریبا 26 ساله بودم و اولین نقش من، مرد قایقرانی بود که گم می شود و سال ها بعد وقتی بر می گردد که همسرش ازدواج کرده و بچه دار شده است. او برای اینکه زندگی همسرش را خراب نکند، بدون اینکه حرفی بزند راهی را که آمده باز می گردد. این نمایش که رکن الدین خسروی آن را کارگردانی کرده بود، از تلویزیون پخش شد و پدرم آن را دید. وقتی به دیدنش رفتم، گفت: پسر دوست نداشتم کار تئاتر بکنی اما این نوع کار را پسندیدم. اولین و آخرین ناسزا پدرم یک تانک اسباب بازی از سوئد آورده بود که نمی شد در تهران نمونه اش را دید. خیلی خاص بود و لوله اش با سنگ فندک کار می کرد. وقتی چهار ساله شدم، مادر این تانک را به من داد. همسایه ای داشتیم که می خواست تانک مرا به مهمان هایش نشان بدهد. من تانک را بردم و آنها موتور تانک را برداشتند. وقتی به خانه بر می گشتم، جلوی در خانه مادرم پرسید چرا تانکت این طوری شده؟ گفتم: این پدرسوخته ها این کار را با آن کردند! مادرم عصبانی شد و از مردی که توی کوچه نشسته بود، سیگارش را گرفت و پشت دستم را سوزاند. شاید باور نکنید من نه برای خودم غصه خوردم و نه از دست مادرم عصبانی شدم. دلم برای مادرم بیشتر از دستم می سوخت و برای او غصه خوردم که چرا باید حرفی می زدم که او تا این حد عصبانی و ناراحت بشود! این اولین و آخرین ناسزایی بود که به کسی گفتم. کاش بیشتر کتاب می خواندم بعد از هشتاد و دو سال، احساس می کنم گاهی شاید خیلی وقت ها، زمان را بیهوده هدر داده ام. کاش بیشتر می خواندم. در خلوت خودم می گویم، آن وقت ها که می توانستم چرا نخواندم! خیلی بیشتر می توانستم بخوانم اما نخواندم! نمی دانم چقدر کتاب خوانده ام اما هر چقدر که بوده، کم بوده است. دلم می خواهد هنوز هم فرصتی باشد که از اساتید کسب فیض کنم. درباره شاهنامه طرحی داشتم که حدود پنج یا شش سال پیش نوشتم، به دکتر شایگان دادم و از ایشان خواستم به عنوان یک شاگرد طرحم را بخواند و نظر بدهد. در فرازی از این طرح نوشته ام که رستم رخش را پیدا می کند و در پاسخ به این سوال که اسبت چقدر می ارزد، می گوید: به پهنای ایران زمین! دکتر شایگان پیشنهاد دادند که اسم طرح را بگذارم به پهنای ایران زمین! وقتی ایشان پیشنهاد کرد این اسم را روی طرح بگذارم، به خودم گفتم حتما آن را پسندیده است. این یکی از افتخارات زندگی من بوده است و آرزو می کنم این طرح بالاخره روزی در قالب فیلم سینمایی ساخته شود. ...
پایان 19 سال زندگی قاتل فراری با ماسک آلودگی هوا
را در صندوق عقب خودرو شخصی خود قرار داده و به نزدیکی محل سکونت برادرم رفتم ؛ شب حادثه ، شاهد خارج شدن برادرم به همراه اعضای خانواده اش از داخل خانه بودم و منتظر ماندم تا محل آرام شود، در همین مدت زمان ، داخل ماشین خوابم برد و پس از بیدار شدن ماشین را به نزدیکی منزل برادرم برده و پس از تخریب شیشه پنجره ، شیلنگ های متصل به کپسول های گاز را به داخل خانه انداختم و اقدام به روشن کردن آتش کردم که ناگهان ...
دردسرهای بانوی 60 ساله با تماس اشتباهی
زنگ خورد. وقتی گوشی را برداشتم و او پرسید دکتر...، مشاور خانواده ؟ تصمیم گرفتم سر به سرش بگذارم و جواب مثبت دادم. بعد هم مشکلش را با من در میان گذاشت و از او خواستم که ابتدا یکی از عکس هایش را از طریق تلگرام برایم بفرستد تا به او مشاوره تلفنی بدهم. اما این زن که کار با تلگرام را به خوبی بلد نبود، به جای یک عکس، همه عکس های موجود در گالری گوشی اش را برایم فرستاد و من هم با دیدن عکس های خصوصی تصمیم به اخاذی گرفتم که دستگیر شدم. به گفته سرهنگ جهانشیری، رئیس پلیس فتا خراسان رضوی، با اعترافات متهم و مشخص شدن حقیقت ماجرا برای او قرار قانونی صادر شد و پرونده دراختیار مرجع قضایی قرار گرفت. ...
نقد و تحلیل رمان های جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان
. هستی و مراد به جزیره سرگردانی تبعیدمی شوند تا تسلیم و وادار به همکاری بدون قید و شرط با سازمان امنیت شوند، اما از آنجا به کمک ساربان سرگردان، نجات می یابند. احمد گنجور با همکاری شیخ دامان، هستی و مراد را فراری می دهد؛ مراد به خانه بازمی گردد و هستی چند روزی در خانه سر ادوارد و همسرش، لعل بانو، مخفی می شود تا آب ها از آسیاب بیفتند؛ هستی که از ازدواج سلیم با نیکو باخبر شده است، در نخستین ...
پایان 19 سال زندگی قاتل فراری با ماسک آلودگی هوا
، آنها را در صندوق عقب خودرو شخصی خود قرار داده و به نزدیکی محل سکونت برادرم رفتم ؛ شب حادثه ، شاهد خارج شدن برادرم به همراه اعضای خانواده اش از داخل خانه بودم و منتظر ماندم تا محل آرام شود، در همین مدت زمان ، داخل ماشین خوابم برد و پس از بیدار شدن ماشین را به نزدیکی منزل برادرم برده و پس از تخریب شیشه پنجره ، شیلنگ های متصل به کپسول های گاز را به داخل خانه انداختم و اقدام به روشن کردن آتش کردم که ...
180 دقیقه با ستارگان ووشوی جهان در ایسنا
داشتم و شاگردم باخت. سال ها گذشت و پس از چند سال حمید قلی پور گفت “من بودم که حریف شاگرد شما بودم و او را شکست دادم.” حمیدی که در ذهن من بود پسر بچه بود اما به یکباره دیدم بزرگ شده است. اما در مورد حضورم در ووشو باید بگویم که من هم از سال 66 ورزش های رزمی را شروع کردم. دوست پدرم مربی کاراته بود و از این طریق رزمی را با کاراته شروع کردم. البته خود پدرم کشتی گیر بودند. من از سال 71 کنار ...
دوست داشتم زیبا ی فیلم باشم
همیشه بازی در کاراکترهای مختلف را دوست داشتم و کارنامه کاری ام گویای این موضوع هست. نمی دانم شاید به این خاطر که از تئاتر وارد تصویر شدم و در تئاتر بازیگر بیشتر با تنوع نقش مواجه است. می خواهم بگویم در دنیای تصویر وقتی در ژانری موفق می شوی مخاطب تو را در همان ژانر قبول می کند و می خواهد که همیشه در آن ژانر تو را ببیند، اما در تئاتر این طور نیست و این علاقه به ایفای نقش های متفاوت در من (در مدیوم های ...
سعید عزت الهی: به فکر انتقام از سوریه نیستیم
این مدت هر اتفاقی بیفتد. ما همه تلاش مان را خواهیم کرد تا به جام جهانی برسیم. * کمی بیشتر از خودت بگو و اینکه چه شد که به این رشته علاقمند شدی؟ - سعید عزت اللهی هستم متولد 10 مهر 1375 که چند وقت پیش هم تولدم بود و 20 سالم تمام شد. من در یک خانواده کاملا فوتبالی متولد شدم و پدرم (نادر عزت اللهی) از بازیکنان تیم ملوان بود و همین شد که من هم فوتبالم را زیر نظر او از مدرسه فوتبال ...
دستگیری قاتل پس از 19 سال زندگی مخفیانه
کشیدن خانه ام در تبریز، باعث شد همسر 20 ساله ام به نام رحیمه در آتش بسوزد و علت مرگ او، 95 درصد سوختگی اعلام شد. خود من نیز دچار سوختگی 55 درصدی شدم و چشم چپم را از دست دادم . شاکی پرونده در ادامه گفت: شب حادثه، پس از پایان آتش سوزی، بقایای یک خودرو سواری در محل باقی مانده بود که بنا بر نظریه آتش نشانی، منشأ آتش سوزی و انفجار بود. در ادامه، با بررسی ارکان هویتی خودرو، پلیس اعلام کرد خودرو ...
معاشران گره از زلف یار باز کنید...
و نمکین هم هست که به تاروپود آن راه یافته و این تکه از زندگی ملتهب را دیدنی تر کرده است. بنده با این شعر حافظ که معاشران گره از زلف یار باز کنید/ شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید به استقبال نمایش رفتم. اما چیز دیگری یافتم. البته در درازبودن شب پرتنش حرفی نیست. اما در خوش بودنش چه عرض کنم. معاشر این نمایش نه هم پیمانه مجلس انس و طرب، بلکه مردی بیرون از خانواده است که گمان می رود دست از پا ...
ماندگارشدن در بازیگری سخت است
رابطه ام با دوستانم به هم خورد. زمانی آقای چرمشیر به طور خصوصی از من تعریف کرد و انرژی زیادی داد و گفت بعضی نقش ها به وجود می آیند که برای یک بازیگر خطرناک هستند و زندگی اش را تحت تأثیر قرار می دهند و نقشی که تو بازی کرده ای از آن دسته نقش هاست. کدام یک از کارگردانان دیگر به نوعی به کار شما سمت وسویی داده اند؟ دوران دانشجویی با نیما دهقان چندین کار انجام دادم. سال سوم دانشگاه کاری انجام ...
گزارشی از نمایش حفره مشترک ، نیستان و حساسیت فصلی ؛
: از وقتی پنج ساله بودم با برادر بزرگ تر و عمویم به سینما می رفتم چون خواهرانم در خانه منتظر بودند تا بعد از آمدن از سینما فیلم را برایشان تعریف کنم، در حین دیدن فیلم، حتی پلک نمی زدم تا بتوانم تمام و کمال، آنچه از تماشایش دریافت کرده ام، برای آنها بازگو کنم. او افزود: بعدها تحصیلاتم را در هنرستان سینما ادامه دادم و در امتحان کنکور در دانشگاه سوره در رشته کارگردانی سینما قبول شدم. صدابرداری باعث ...
گفتند به تو جایزه نمی دهیم!
ادبیات نمایشی ظهور می کند که انگار به شکل مقطعی متولد و تمام می شوند. شاید این یک علتش باشد. علت دیگرش هم این است که تفکیک بین نویسنده و کارگردان در کشور ما، انگار خیلی مرسوم نیست. همه فیلمنامه نویسان با ادعای اینکه می توانند متنی را که نوشتند، کار بکنند، مشغول می شوند اما این اتفاق نمی افتد. بارها این مورد را دیده ایم. این ماجرا در حوزه ادبیات شیوع بیشتری دارد. بعد از انقلاب اما آثار خوبی ...
پوست انداختن در ذهن تماشاگر به وقوع می پیوندد
، 9 سال پیش و در نشر افراز و با آن نقد معروفی که آقای شمس لنگرودی روی آن نوشت، با این جمله در روزنامه شرق با عنوان هر چه خواندنی در دستتان دارید، بگذارید زمین و آخرین انار دنیا را بخوانید موجی را ایجاد کرد که ما در چند سال توانستیم به چاپ نهم برسیم. فراموش نکنیم ما چاپ هایی داشتیم که پنج هزار نسخه ای بودند، آن هم در ادبیات ضعیف شده امروز که چنین چیزی نفروش است اما فضایی در ادبیات داستانی ما بعد از ...
اسناد کرسنت وحشتناک است/ عده ای بدنبال ترویج قارون صفتی هستند
گفتم هر چه تا امروز گفتیم و گفتند باید پشت در کمیسیون گذاشت و داخل کمیسیون روال منطقی را طراحی کنیم که طبق این روال به صورت خیلی دقیق طرفین ماجرا را و هر کسی که حرفی برای گفتن دارد را بخواهیم و حرف شان را بشنویم. این ماجرا از سال 82 شروع شد و ما هم از سال 82 دوستانی که مسئول بودند را دعوت کردیم. خدمت آقای رئیس جمهور هم نامه زدیم که خدمت شان برسیم. وقت ندادند؟ نه ...
نماینده مجلس نهم با بیان اینکه هیچ یک از مسئولینی که انباشت پول دارند از راه درست نبوده است، یادآور شد: ...
جمله آقای پزشکیان حضور داشتند، اذعان داشتم که از ابتدا نیاز به یک ریل گذاری دقیق داریم چون برخی اصرار داشتند پرشور وارد ماجرا شوند. من گفتم هر چه تا امروز گفتیم و گفتند باید پشت در کمیسیون گذاشت و داخل کمیسیون روال منطقی را طراحی کنیم که طبق این روال به صورت خیلی دقیق طرفین ماجرا را و هر کسی که حرفی برای گفتن دارد را بخواهیم و حرف شان را بشنویم. این ماجرا از سال 82 شروع شد و ما هم از سال ...
چهل پله تا آسمان(مصاحبه)
یک کسب و کار کوچک، به معاش خانواده ای کمک کنیم. یا با نذرهای دسته جمعی ولو با مبالغ خیلی کم یک نذر بزرگ ادا کنیم. به عبارت بهتر رویکردم به موضوع نذر رویکردی اجتماعی بوده است. مدنظرم این بود که با نذورات مان گره از کار دیگران باز کنیم.تنها این نباشد که هزینه ای انجام دهیم و وقت خود را صرف کاری کنیم، اما یک هفته بعد هیچ اتفاقی نیفتد. در واقع نذری که انجام می دهیم، فقط یک نذر ...
مجموعه داستان های کوتاه اجتماعی صلاح عسگرپور ( 4 ) : چوب خدا صدا ندارد
تمام وقتش را در داروخانه می گذراند، کم کم به خاطر وسوسه درآمد بالابه طرف ساختمان سازی هم کشیده شد. به همین خاطر صبح خیلی زود از خانه بیرون می زد و نیمه شب هم خسته و کوفته بازمی گشت. به همین دلیل همسرش پس از مدتی به گلایه پرداخت. همه زندگی ات شده کار و متاسفانه در این میان مرا فراموش کرده ای. میهمانی که نمی آیی. وقتی هم که میهمان داریم آن قدر دیر می آیی که همه رفته اند. هیچ می دانی چند ...
پزشک قربانی اسیدپاشی: از یک قدمی مرگ برگشتم
وحید مدتی است رابطه دوستانه ای داریم. روز حادثه از شهرستان به تهران آمدم و به خانه مجردی وحید رفتم. همان روز فهمیدم که وحید با دختر جوانی به نام مهناز ارتباط دارد و قصد دارد با او ازدواج کند. به همین دلیل با هم مشاجره لفظی کردیم که ناگهان وحید بطری پر از اسیدی را که از قبل در خانه داشت، از روی میز برداشت و به صورت من پاشید که با او درگیر شدم و بطری مایع اسیدی به صورت و بدن خودش پاشیده ...
گفتگو با جوان منوجانی که کارگری می کند و با درآمد آن، از حیات وحش تصویربرداری و مستند می سازد.
پیدا نموده و برای تمام کارهایم مقام و جایزه دریافت کرده ام،(البته مدال و تندیس). جشنواره های را که شرکت نموده اید،نام ببرید؟ اولین فیلم بنده به نام معمای بقای یک، در جشنواره کلات در منوجان به عنوان بهترین مستند شناخته شد. و بعد از آن در جشنواره تهران که به میزبانی برنامه نردبان شبکه مستند بود،جزو پنج نفر برتر معرفی شدم. در جشنواره پهره در ایرانشهر از دید داوران ...
چاقوکشی روی دختر موردعلاقه در کلاس درس/کارمند اخراجی که با بمب وارد بانک شد/ عکس عامل بمب گذاری انتحاری ...
محکوم کرد. به راستی که دیگر دنیا برایم چیزی جز جهنم نبود. هر چه داشتم فروختم و جریمه نقدی رو پرداخت کرده و راهی زندان شدم. در زندان که بودم خانواده ام روز به روز رابطه اشان با من کمتر شد تا این که دیگر هیچگدام به دیدارم نیامده و به تمامی من را ترک کردند. سرانجام با سختی های بسیار در بستر گذر روزگار، مدّت هفت سال سپری شد واز زندان آزاد و به دلیل تنهایی شدیّد و احساس ناامیدی زیاد به سوی مواد ...
قتل آتشین همسر برادر با منفجر کردن کپسول گاز
پنجره خانه برادرم پارک کردم. شیلنگی را که به کپسول گاز وصل کرده بودم، از پنجره به داخل اتاقشان فرستادم و بعد از باز کردن شیر کپسول کبریت کشیدم و فرار کردم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که صدای انفجار بلند شد به طوری که خودم هم دچار سوختگی شدم. متهم ادامه داد: بعد از حادثه راهی تهران شدم و ارتباط خودم را با بستگان و خانواده ام قطع کردم. متهم گفت: 10 سال از وقوع حادثه گذشته بود که ازدواج ...
ابتکارات مسئول محترم بادِ هوا
تقصیرها را بیندازید گردنش، خلاص. افتخارخاتون گفت: خوب است. برویم همین کار را بکنیم. اما از شانس ما رئیس استاندارد هم با خانواده اش برای هواخوری رفته بود سفر خارجی. آنجا بود که دست از پا درازتر تصمیم گرفتیم برگردیم که ناگهان افتخارخاتون چشمش خورد به منِ بخت برگشته. پرسید تو دیگر کی هستی؟ گفتم بابا دو هفته نیست استعفا دادم، یعنی مرا نمی شناسید؟ گفت یعنی الان بیکار هستی؟ گفتم ...
ماسک قاتل فراری پس از 19 سال کنار رفت
خانه ام را در تبریز به آتش کشید. شب حادثه او با قرار دادن چند کپسول گاز در خودرواش مقابل خانه ام آمد و بعد از خالی کردن گاز در داخل خانه ام، آنجا را آتش زد و این آتش سوزی باعث شد که همسرم دچار 95درصد سوختگی شده و جانش را از دست بدهد. من و فرزندم هم در این حادثه به شدت آسیب دیدیم و سوختیم و حتی بینایی یکی از چشمانم را در این حادثه از دست دادم. در این مدت به دنبال ردی از برادرم بودم اما ...
گلایه شدید محسن چاوشی بخاطر صحبت های محمدرضا شریفی نیا
کار کردم و در انتها آن جواب را از این خواننده گرفتم. چاووشی درتقابل با این واکنش تند و خشمگین مهرجویی سکوت کرد، اما چند ماه بعد بالاخره اوایل سال 95 به حرف آمد و در گفت وگو با موسیقی ما ، این تندی را بی جواب نگذاشت: کسی صاحب سینما نیست که من بخواهم به خاطر مشکلاتم با یک کارگردان از سینما دلگیر شوم. جواب ندادن من به حرف های آقای مهرجویی هم از سر جواب نداشتنِ من نبود، اصلا و ابدا. می ...
خیانت همسرم زندگی مان را نابود کرد
، برادر و دیگر اعضای خانواده اش ماجرا را جویا می شدم می گفتند با همسرم حرفی نزده اند و مشکلی ندارند که او آن را حل کند. همین موضوعات دست به دست هم داد که بیشتر به او شک کنم. دیگر مطمئن شده بودم که باید فرد دیگری در زندگی اش باشد. حتی این اواخر علاقه ای به من نشان نمی داد و به وظایف همسری اش رسیدگی نمی کرد. از روز جنایت بگو. دیگر مطمئن شده بودم او با مردی رابطه دارد، اما این که ...
شیفته ظاهر سمانه شدم / یک شب که در کنارش بودم او چیزی از من خواست که بسیار تعجب کردم
به گزارش سرویس حوادث کواره، قبل از آن دوستان و آشنایان چند دختر را که جایگاه اجتماعی و خانواده خوبی داشتند برای ازدواج معرفی کرده بودند اما من که به ظاهر افراد اهمیت زیادی می دادم آنها را نپسندیدم. بعد از دیدن سمانه فقط به او فکر می کردم و ادامه زندگی ام را فقط در گرو بودن در کنار او می دیدم. چند روز به بله برون مانده بود و ما درباره همه چیز صحبت کرده بودیم به جز مهریه. در ذهنم مهریه ...
رئیس جمهوری که در رأس فتنه قرار داشت
سراسر کشور در سازمان هواپیمایی کشوری با نیروهایی که در فرودگاه فعالیت داشتند مشکل داشت. در همین رابطه آقای میرسلیم دستور دادند که به آنجا بروم. فضای عجیب و غریبی بود و هر گوشه ای از آن را یک گروه مسلح اداره می کرد؛ مثلاً هواپیمایی جمهوری اسلامی (هما) را گروهی اداره می کرد، ترمینال ها هم نوعاً دست برادران سپاه بودند اما برادران کمیته هم حضور داشتند، چون محل رفت و آمد مسافران خارج و داخل کشور بود. بحث ...