سایر منابع:
سایر خبرها
عصر بانک ؛روزنامه شهروند نوشت: از شهریور ماه سال 93 تا 24 مهرماه 93؛ همه چیز در یک ماه رخ داد؛ یک ماه جهنمی. متهمی که آخرین قربانی اش را در 24 مهرماه 93 گرفت و پا به فرار گذاشت. اما هنوز هیچ متهمی پیدا نشده است. حالا شده پرونده روز پلیس اصفهان. پرونده ای که هر روز صبح روی میز پلیس برای پیگیری و تحقیقات قرار می گیرد. اما به جز دو مظنونی که بعدا مشخص شد هیچ ارتباطی با این حادثه ندارند، هیچ کس دیگر ...
بزرگترین آرزویم بینایی سهیلا جورکش است چشم چپش را از دست داده و هیچ امیدی برای به دست آوردن بینایی اش ندارد. تنها با یک چشم دنیا را می بیند و برای همین هم هر روز خدا را شکر می کند. با این حال دلش بدجوری پر است. مثل قربانیان دیگر درد و دل های زیادی دارد. شاید عجیب به نظر برسد، اما مرضیه ابراهیمی با این همه درد و مشکل، بزرگترین آرزویش بینایی سهیلا جورکش است. می گوید اگر چشم های بینای سهیلا را ببیند، انگار بهترین هدیه را از خداوند گرفته است. با این حال نمی تواند چشمش را روی درد و رنج هایی که خودش هم می کشد، ببندد. سعی می کند مثل بقیه زندگی کند؛ اما نمی شود؛ نمی تواند. دو سالی می شود که مرضیه دیگر آن مرضیه سابق نیست. زندگی اش تغییر کرده، تغییری تلخ و دردناک که هر لحظه او را به سمت ناامیدی می کشاند. مرضیه درباره رنج تمام نشدنی اش به شهروند می گوید: دو سال از آن روز تلخ می گذرد. روزی که دیگر نتوانستم مرضیه سابق شوم. دو سال گذشت و در این مدت 25 بار بیهوش شدم و عمل کردم. اما چشم چپم را نتوانستم به دست بیاورم؛ نتوانستم مثل بقیه آدم ها زندگی کنم؛ روحیه ام را باختم؛ سختی کشیدم؛ درد کشیدم؛ اما نتوانستم آرامش داشته باشم. نگاه مردم به از دست دادن نابینایی ام، ذره ذره آب شدن پدر و مادرم همه اینها آزارم می دهد. با این حال تحمل کردم و به خاطر زندگی ام تلاش کردم سر پا بایستم. الان سه ماهی است که سر کار می روم. پیش از آن حادثه ماما بودم و الان هم به درخواست محل کارم برگش ...
تا از خود دفاع کند. سه سال قبل از حادثه به خاطر موضوعات مختلف با همسرم اختلاف پیدا کردیم. او علاقه ای به ادامه زندگی با من نداشت تا اینکه طلاق گرفت. آن زمان پسرم 4 ساله بود. مدتی گذشت تا اینکه احضاریه دادگاه درباره حضانت فرزندمان به دستم رسید که دادگاه حضانت را به من داده بود. پس از چند ماه نرگس را مقابل دادگاه دیدم و دوباره پس از کلی حرف زدن او را راضی کردم به سرزندگی مشترک برگردیم. صبح ...