سایر منابع:
سایر خبرها
نگاهی به زندگی فردوس کاویانی از زبان خودش
همین از زبان آلمانی متنفر شدم و بدون آن که به کسی بگویم به برلین رفتم و در رشته تئاتر ثبت نام کردم. پس از مدتی نامه ای از برادرم رسید که خبر می داد مرا از دانشگاه اخراج کرده اند و باید خاک آلمان را ترک کنم. من خیلی ناراحت شده بودم به پلیس مراجعه کردم و اعلام کردم که در دانشگاه دیگری تحصیل می کنم. اما اجازه تحصیل در رشته تئاتر را به من نمی دادند و به اجبار باید زبان آلمانی می خواندم. ...
نگاه آشنا
! دعا می کردم هر چه دیدم و شنیدم خواب باشد اما خواب نبود او واقعاً پسر حاج کاظم بود، همان حاج کاظمی که توی خط حرفش حرف بود، چیزی جلو دارش نبود. کل لشکر بود وحاج کاظم. شب آخرین عملیاتی که با هم بودیم خبر دادند بچه اش پسر است آن شب سر از پا نمی شناخت. می گفت وقتی به پابوس امام رضا رفته نذر کرده که اگر بچه اش پسر باشد اسمش را رضا بگذارد و اگر دختر باشد معصومه. شب های دعای توسل ...
گفت و گو با مسعود کرامتی ، کم کارِ سینماییِ تئاتردوست
ملاقلی پور که نوسانات روحی اش با شما قابل مقایسه نیست. ابتدا به ساکن اصلا فکر نمی کردم بتوانم با ملاقلی پور کار کنم. نخستین مواجهه تان با او چطور بود؟ اصلا خوب نبود. دعوا و بحثی با هم نکردیم اما از او خوشم نیامده بود و بعدها فهمیدیم هر دو برای هم دافعه ای داشتیم. اما بعد از مدتی که آن هم داستانی برای خودش دارد، طوری ما رفیق شدیم که خودم اصلا باورم نمی شد چطور می ...
هرگز در شرایط سخت جنگ، شهید کریمی را مضطرب ندیدم
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کوله بار: جعفرشرفی یکی از دوستان شهید حاج داود کریمی در گفتگو با خبرنگار کوله بار، ابتدا از خاطرات سال 64 در جهاد سازندگی برایمان گفت: بهمن سال 64 در مهندسی گردان جهاد سازندگی بودم که در فاو با ایشان آشنا شدم. در نخستین دیدار، معنویت و اخلاقش مرا جذب کرد. حاج داوود به موضوع مهندسی رزمی، نگرش خاصی داشت و طرح های زیادی در این زمینه ارائه کرد؛ به طوری که ...
شهیدی که از فرزندانش خواست برایش آرزوی شهادت کنند
منزل برادرم رفتم دیدم شلوغ هست و همه گریه می کنند تا متوجه شدم بله همسرم شهید شدند اما باورم نمی شد، نمی خواستم باور کنم که شهید شدند. خاطره ای که از همسر شهیدتان دارید بیان کنید؟ آخرین خاطره ای که دارم این است که نوبت قبل که به سوریه رفته بودند بعد از اینکه برگشتند ما را مشهد بردند. سفر خیلی خوبی بود. همان جا در مشهد از بچه ها پرسیدند آرزوی شما چیه؟ بچه ها هم گفتند آرزو ...
طاهرفر: من به سیاست های روحانی انتقاد دارم/ در فیلمم از برخورد بد دولت با دانشمندان هسته ای گفته ام / ...
متاسفانه امکان آن فراهم نشد. بعد از آراز چطور به گزینه ترمینال غرب رسیدید؟ قبلا با عمار در ارتباط بودم چند دوره ای هم با مستندهایم شرکت کرده بودم. بچه های عمار یک سری بررسی انجام داده بودند و براساس همان چند کارگردان را برای این کار انتخاب کرده بودند و بنده هم جزو آن ها بودم. خب همه رویکردهای فیلم نامه از روایت قصه، درامش و موضوعاتی که طرح شده بود مسئله خود من هم بود ...
روز جوان | فیلم بیانات رهبر انقلاب در دیدار جوانان (1377)
ایشان هم آشنا بودم. البته من بعد از انقلاب با ایشان آشنا شدم؛ قبل از انقلاب، هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتیم. در درجه اوّل، قصیده سرا ملکالشّعرای بهار بود که قصیده هایش مرا خیلی به خودش جلب میکرد. مرحوم امیری فیروزکوهی هم یک نوع قصیده سبک خاقانی میگفت که آن هم در نوع خودش قصیده بسیار فخیم و برجسته ای بود؛ از آن هم من خیلی خوشم میآمد. در شعر نو، دو، سه نفر بودند که شعرهایشان را خیلی میپسندیدم. یکی ...
من هاج و واج مانده بودم. چی شد؟ شوک زده بودم. نکنه حامد شهید شده؟ رفیقمان را در بغلم گرفتم که آرامش کنم ...
وضعیت آنها وخیم نبود. بعد به سمت حامد رفتم متوجه شدم متاسفانه ترکش به شاهرگش اصابت کرده و خون ریزی شدیدی دارد. بلافاصله با دیدن محل خون ریزی، دستم را روی شاهرگش گذاشتم و دکتر رو صدا زدم. دکتر رفته بود کیف امداد را از داخل ماشین بیاورد. من همچنان محل اصابت ترکش را گرفته بودم تا دکتر برسد. دکتر که رسید گفت دستت را بردار ببینم کجا ترکش خورده است. دستم را که برداشتم یک ...
دفاع در سوریه به روایت ابو زاهده
...؛ هرچند بخش هایی از خاطرات و اطلاعات او بنا به برخی مصلحت ها منتشر نشد. این اواخر محمدجواد قربانی یکی از مدافعان حرم شهید شد. تقریبا هم اسم شماست. او را می شناختید؟ بله، او پاسدار بود ولی در منطقه ما نبود. محمدجواد در حلب به شهادت رسید، آن موقع من هم سوریه بودم. وقتی او شهید شد، خبر شهادت من در تهران پیچید چون اینجا مرا به نام محمدجواد می شناسند. این خبر خانواده ام را نگران ...
کتاب های پرفروش سوره مهر در نمایشگاه کتاب را بشناسید
: گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیم را گرفته بودم. تلفن زدم. خودت گوشی را برداشتی. منتظر بودم با یک زن پُر سن و سال حرف بزنم. باورم نمی شد. صدایت چقدر جوان بود. فکر کردم شاید دختر باشد. گفتم: می خواهم با خانم حاج ستار صحبت کنم. خندیدی و گفتی: خودم هستم! شرح حالت را شنیده بودم، پنج تا بچه قد و نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ کرده بودی؛ با چه مشقتی، با چه مرارتی ...
نورالحسین با صدای یا مهدی یا مهدی به استقبال شهادت رفت
نور الحسین قبل از شهادت روحیه ای شاد داشت و در دعای کمیل قبل از شهادت حال خاصی داشت و بعد ازدعای کمیل به دوستان خود می گوید که در این عملیات شهید خواهد شد. سرانجام در مورخه پنجم فروردین سال 62 در تپه دوقلو به درجه رفیع شهادت نائل شد. محمد کریم خرم آبادی، همرزم شهید در نقل خاطره ای از شهید، گفت: در سال 1361 به اتفاق تعدادی از معلمین و دانش آموزان شهرستان سلسله تعداد پانزده نفر ...