سایر منابع:
سایر خبرها
تروریست ها با فاصله 20 متری از جلوی درب صحن رد شدند/ به هر کسی که می دیدند، شلیک می کردند/ 5 ساعت بیم و ...
عالم بیشتر است بعد هم برایم حضرت علی اصغر نذر کرد، شوخی می کرد و روحیه می داد و مدام در تماس بود. او فردی بود که بسیار به من روحیه داد. در طول زمانی که من در اتاق بودم آقای بروجردی زنگ می زد و شرایط را می پرسید و از من می خواست زیر میز خود را مخفی کنم. ساعت 2 که صدای تیراندازی زیاد شد و بچه های سپاه به طبقه چهارم یورش آوردند. در این هنگام این تروریست خواست که در اتاق من را بشکند که بچه های ...
مدافع حرمی که در ختم مادرش شرکت نکرد
پدرم می رفت خواهرم بود و آخرین نفری هم بود که فهمید. وقتی پدرم می رفت کربلا من هفته اول حالم متعادل بود، هفته دوم دلتنگی ام شروع می شد. برای رفتنش به سوریه وقتی خبر داد گفتم: بابا برو خدا پشت و پناهت فقط بی زحمت جلو زیاد نرو، اصلاً ناراحتی نمی کردم، هر چند که پشت تلفن بغضم را می خوردم، اما مرضیه با بغض حرف می زد، می گفتم مرضیه بگذار بابا خیالش از ما راحت باشد، اینطور نکن، ناراحتی نکن. آن ...
برای شهید علی مجلس
که چند نماینده شمالی(صومعه سرا،رودبار،رشت و رودسر) آنجا هستند نزدیکتر می شد دیگر دست خودم نبود زنگ،پیامک یا هر کار که می شد از سلامت دوستانم با خبرم شوم و مگر می شد دلهره نداشت؟ دوساعت طول کشید تا خبر سلامتیشان را برایم فرستادند اما این پایان ماجرای تلخ نبود در ساعات پایانی شب یکی از دوستان دفتر نماینده صومعه سرا برایم خبر شهادت فرستاد. اولش عکس شهید ناآَشنا بود بادیدن دوباره عکس، یاد ...
روایت مشاور نماینده خوی از برخورد با تروریست ها در مجلس
میتواند کمکی باشد... چند نفر از مسئولین عملیات و بنده را با خودش به داخل اتاقی برد و در مورد مسائل مختلف جهت، مقابله با مهاجمان جلسه توجیهی کوتاهی برایمان گذاشت... آمدیم بیرون اتاق، به دنبال همان برادری بودم که قرار بود در کنار من باشد و همراهیم کند. پیداش نکردم، با توکل به خدا و خواندن شهادتین به سمت راه پله به راه افتادم... هرچه قدر جلوتر میرفتم صدای تیراندازی شدیدتر میشد. دود همه جا را ...
بمرانی برایمان یک کارگاه است
کننده های دیگر این طوری نیست که در زمان کم بخواهد به سود هنگفتی برسد. داستان را هنری تر و درازمدت تر می بیند. با وجود این در مسیر سوددهی هم هستید. هم کنسرت و تئاتر در دست دارید و هم انگار از خاص بودن صرف درآمده اید و کمی معروف تر شده اید. شاید هم مخاطبانتان خودشان را به شما نزدیک تر کرده اند. مانی مزکی: به خاطر زیادشدن و همه گیرشدن فضای مجازی، مخاطبان چیزهای بیشتری شنیده اند و پذیرش ...
ناراحتی پرسپولیسی ها از قائدی: دورویی
میکنی ؟؟ مگه کسی راجع به منشا و اون دوتای دیگه حرفی زد که دهنت رو باز میکنی حرف زیاده شنونده باید عاقل باشه از نظر لنگیا هرکی بره لنگ از بچگی لنگی بوده ((محمد انصاری- مسلمان - بیرانوند -و.....)) ولی هرکی میاد استقلال به خاطر پول اومده (( البته منهای چند سال اخیر که مظلومی و علی کچل ریدن به استقلال)) خلاصه خواستم بگم اینا اینقدر متوهمن که فکر میکنن همه لنگی ان . اختلاف تماشگرای ...
آگاهانه به سمت مرگ می رفتیم
...، ضعیف و تحت کنترل نگاه دارند. شیوه ای موثر بود چراکه همه مردان قوی گروه که می توانستند مقابل آن ها قد علم کنند پیش تر رفته بودند. کسانی که در گروه مانده بودند، زنان و بچه ها بودند، مریض و عاجز. دقیقا آنجایی که می خواستند ما را در اختیار داشتند. دسیسه ای با قصد قبلی بود. یک سرباز پیش آمد، پارچه پنبه ای که در دست داشتم را چنگ زد و آن را ریز ریز کرد. اولین نفری بودم که سربازان با طناب او ...
ماجرای خواندنی رجزخوانی محرمعلی برای تکفیری ها/ رهبر گفته حلب باید آزادشه من میرم هرکی خواست با من بیاد
.... بار دوم هم شب زنگ زد و نگران کم و کسری خانه بود. روز بعد به شهادت رسید. نحوه عملیات و شهادت سردار از زبان همرزمش نماز مغرب تازه خوانده بودیم که سردار نقشه عملیات را آورد در اتاق ما و روی زمین پهن کرد. و تعدادی از بچه ها دور نقشه جمع شدند و دور سردار دایره زدند. سردار چند روزی بود به عنوان فرمانده به جمع ما اضافه شده بود. قبل از اینکه او بیاید یک بار با بچه ها تا پای کار ...
روز سخت تهران
. مصدومان یا تیر خورده بودند یا بر اثر انفجار آسیب دیده بودند. دیروز گلوله های زیادی از دست و پا و کمر مصدومان خارج شد و خیلی های دیگر روی تن دیوار و خودرو ها ماند. چشم های نگران مادر، خواهر، همسر و پدر مصدومان به در اتاق عمل و ای سی یو و دهان پزشکان دوخته شده بود. از آن طرف، همزمان در صفحه های مجازی اتفاق دیگری افتاد؛ اتفاقی که حکایت از همدلی و اتحاد مردم داشت. هشتگ های ما همه با همیم ، همه برای ایران ...
جامانده از اتوبوس
. با آن که پیش فرض معلولیتش را در ذهن داشتم، تصورش را هم نمی کردم که خود به استقبالم بیاید. پدال های خودروی شخصی چقایی کمی جنس متفاوتی داشت. به سادگی هرچه تمام، قطعه آهنی قرمزرنگ که شبیه آهن های زنگ زده بود، به پدال وصل شده بود و طرف دیگرش هم خم شده بود و مقابل دست آقای چقایی قرار داشت. مواقع گاز دادن به خودرو سمت خم شده آهن را فشار می داد. این قطعه آهن انگار جای پایی قرار بود باشد که نبود. ...