سایر منابع:
سایر خبرها
زن دیگر سوار اتومبیل شدیم. پس از مدتی، اتومبیل در یک پارکینگ توقف کرد و جانی ما را سوار اتومبیل تازه ای کرد. متوجه شدم که راننده جدید به جانی مبلغی پول داد. در اینجا بود که شک و تردید من شروع شد ولی به خودم تلقین می کردم که نگران نباشم. راننده تازه هم ما را به راه دوری نبرد و خارج یک رستوران از ما خواست پیاده شده و سوار اتومبیل دیگری شویم. سومین راننده ما را به خانه ای برد و ...
جارختی با گیره بند می آویزد. شستن پول- و دختر و پسر جوانی که به ازدواج فکر می کنند. پسر خواننده است و دختر، دختر یکی از این حاج آقاهای خوب، تهرونی قدیمی که از قبل از انقلاب، هم پول را می شناسد و هم خرج کردنش را و هم پر از عاشقانه های پاک است، به خانه و خانواده و یتیم پروری. دیندار اصل است. اما در این روزگار منظره زیبا، لانگ شات بانک است، نمی خواهد بازنده. اما بازنده می شود؟ درسی که با پول دزدی ...
آقای ممیزی خودش تعدیل کند و تازه اگر تعدیل آقای ممیزی خیلی به متن ضرر بزند، قبول نمی کنم حتی به بهای چاپ نشدن کتابم. وقتی اول انقلاب امیرکبیر مصادره شد، آدم های تازه وارد در جلسه ای از من خواستند که پسرک نازنین کتاب زندگی در پیش رو را ادب کنم! جل الخالق، تا کتاب که کتاب بسیار محبوبی بود و هست بتواند منتشر شود. من نپذیرفتم و کتاب دوازده سال در توقیف ماند و بعد بدون ممیزی به صورت کامل در آمد. آدم باید ...
. مناظر پر زرق و برق و تابناک پاریسی، مهمانی های اشرافی، محافل هنرمندان همه و همه محو می شوند. پاریس مثل کالسکه ای است که با شتاب دور می شود و آنچه در دیدرس فردریک می ماند کوره راهی روستایی است بر زمینه بیشه ای آرام. وقتی غباری که حرکت تند کالسکه بر جا گذاشت فرو م نشیند فردریک سرخورده و بینوا زانو می زند و به منظره ای خیره می ماند که روشنایی یکدستی دارد. زمان می ایستد، نیروی گریز از مرکز، فردریک را به ...
دانش های زمینی و فلسفه یونانی کفر و دورشدن از یاد خدا تلقی می شده است. از سوی دیگر همین دانش ها بعد از قرون تاریک وسطا جانی نو و رواجی تازه می یافتند. کلیسا که تفاهمی با علم جویی فاوست نداشته، تمایل او را به جستن دانش، از جمله پزشکی و نجوم و کیمیاگری، ناشی از پیمان او با شیطان گمان می کند. شرط این پیمان هم گویا این بوده است که فاوست روحش را به شیطان بفروشد. بنابراین در فاوست عامیانه به جهت زنهار ...
دقیق تر بخواهم بگویم، از سال 88 به بعد خیلی حساس تر شدم یا حتی غمگین تر. شاید این غم در نوشته هایم تاثیر بگذارد. اما چه دلمان بخواهد چه نخواهد جامعه ما هم غمگین است و هم عصبانی. عصبانیت های لبخند رخساره هم از دل جامعه می آید. اتفاقا به بهرنگ توفیقی هم گفتم که این قصه بیشتر شبیه رمان است و حتی دانای کل دارد، برای این که جامعه امروز ما، عاشق مونولوگ است؛ دوست دارند، حرف بزنند و یکی گوش کند انگار ...