سایر منابع:
سایر خبرها
شهیدی که از پشت بی سیم خبر شهادتش را اعلام کرد +تصاویر
که به جهاد و شهادت مربوط می شد را خیلی می خواند و با حسرتی که در چشم هایش موج می زد از جهاد و شهادت حرف می زد . مهر ماه سال 90 بود که خدا مرضیه خانم را به ما هدیه داد. محسن عجیب ذوق دخترش را داشت. می گفت: خدا هر پاسداری را که دوست داشته باشد، به او دختر می دهد. وقتی برای زایمان مرا به بیمارستان برد تا صبح پشت در بیمارستان مانده بود و دعا می کرد. دخترمان که به دنیا آمد، اولین کسی که دیدم محسن بود ...
ماجرای درگیری آیت الله خامنه ای با یک کماندو
من ابتدا پیش خودم فکر کردم امام مدتی در تبعید بودند و از وضع ایران اطلاعی ندارند. به خودم گفتم مردم آگاهی دارند، چطور امام می فرمایند باید آگاهی داد؟! تا اینکه در ماه محرم سال 57 متوجه شدم بله، قبلا آگاهی نبوده است! عاشورا و آن هیجانی که ایجاد شد تازه متوجه شدم مردم آگاه نبودند و یک مرتبه مردم آگاه شدند. از سربازخانه ها فرار می کردند و حاضر نبودند از آن رژیم حمایت کنند لذا متوجه شدم آنچه جوان در ...
روایت از مردی که خستگی را خسته کرده بود
...: محمود شهبازی رفت. دنیا براش کوچیک بود، خیلی کوچیک! و در انتهای نامه احوال وهب و بچة توراهی ام را پرسیده بود . *** ... وقتی به خانه آمد. به گلایه گفتم: همسایه زنگ می زنه تبریک می گه که همسرت فرمانده قرارگاه شده، اون وقت شما اینو از ما پنهون می کنی؟ لبخندی زد که نمی دانم بگویم تلخ بود یا شیرین چرا که با همة تلخی ای که به نظرم برای خودش داشت اما به چهره اش آن قدر ملاحت و ...
سردار جعفرزاده؛ شهیدی که تا دفاع مقدس بود در جبهه بود
یکی از این شهدای عزیز که عاشقانه و مخلصانه راهی جبهه های حق علیه باطل شد و سال ها در جبهه ها بود شهید علیرضا جعفر زاده از اهواز بود. شهید علیرضا جعفرزاده در سال 1339مصادف با 13 رجب سالروز ولادت حضرت علی(ع) در اهواز پا به عرصه گیتی نهاد و او را علیرضا نام نهادند. در خانواده ای ریشه دار و فاضل پرورش یافت ، بنا به رسم دیرینه خانواده در هفت سالگی نماز را از پدرش آموخت. تحصیلات ...
تصویر ناب یک دیپلمات انقلابی در هراره
همین حالی که حسین بن علی لابد با یک حال بحرانی، با یک هیجان، با یک ناراحتی این بچه را روی دست بلند کرده، دارد حرف می زند، یک وقت یک چیز عجیبی را احساس کرد؛ دید این بچه ای که از گرسنگی و تشنگی بی حس و حال افتاده بود، سر خودش را نمی توانست نگه دارد، گردنش یک طرف کج شده بود؛ آن چنان این بچه دست و پا می زند روی دست پدر، همین طورکه نگاه کرد، دید خون از گلوی علی اصغر سرازیر شده. عَلی لَعنَهًُْ اللهِ ...
زندگی نامه شهید صادقی/ شهادت آرزوی همیشگی همسرم بود
دلهره و تشویش، تا این که سپیده دم طالع گردید و بعد از اذان صبح و اقامه نماز، به سرعت به طرف بیمارستان رفتیم، در آنجا ناگهان پاسداری به ما تبریک و تسلیت گفت، گویی صبر و استقامت جای همه چیز را فرا گرفت [یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوه ان الله مع الصابرین]، بلادرنگ گفتم: شهادت آرزوی همیشگی همسرم بود، گوارایش باد و این بزرگترین افتخار در زندگی من است. پیکر مطهر شهید با درخواست عده ...
خبر شهادت علیرضا را به بدترین نحو در یکی کانال های محلی تلگرام خواندم
علیرضا تأیید شد رفتم امامزاده و دو رکعت نماز شکر برای شهادتش خواندم. بعد از آن نماز خدا آرامم کرد، سکینه الهی را در دلم قرار داد. من هم خبر شهادت همسرم را به بدترین نحو در یکی کانال های محلی تلگرام خواندم. باور کردنی نبود. تلخ ترین لحظات عمرم بود، شهادت خیلی شیرین است اما... محمدامینم الان حرف می زند و هر روز صبح به عکس بابایش سلام می کند و می بوسدش، منتظر است تا برگردد، هنوز آنقدر نمی تواند این چیزها را درک کند چون فقط سه سال دارد و می گوید که بابایی بیاد بریم موتورسواری. ...
رئیس جمهور متتخب، رئیس جمهور همه است نه فقط 24 میلیون
یک مسجد را به آتش کشیدند و هنوز نشانه هایش است. پیش نماز ما را روز عاشورا آمدند و پیشانی اش را با سنگ شکستند. وی افزود: دقیقاً عاشورای سال 88، تهران میدان جنگ بود؛ بنده میدان 7 حوض نارمک اقامه نماز کرد؛ دیدم حلقه های حفاظت غیرعادی است و به خودم گفتم من این قابلیت را ندارم 3،4 حلقه حفاظت مستقر باشد؛ گفتند تهدید کردند اگر با سنگ توانستید خاتمی را بکشید با سنگ، نشد با گلوله کارش را تمام ...
ناگفته هایی از زندان مخوف منافقین
حرکت کردیم. درگیری ما حدود دو ساعت و نیم طول کشید. در بازگشت نیروها در چند نقطه با منافقین روبرو و درگیر شدند که تعدادی از بچه ها در آنجا شهید شدند، حدود 5 یا 6 نفر از بچه ها به شهادت رسیدند. شما هم در همین مسیر از دوستان تان جا ماندید؟ اکبری: من بیسیم چی بودم و چون اعتقاد داشتم این بیسیم متعلق به بیت المال است در بازگشت هم آنرا همراه خود آوردم، در اواسط راه یکی از دوستان به من ...
رئیس جمهور ایران رئیس جمهور کل ایران است / همه باید به دنبال وحدت باشند
عاشورا آمدند و پیشانی اش را با سنگ شکستند. دقیقاً عاشورای سال 88، تهران میدان جنگ بود. این طلبه ناچیز جنگ را هم دیده ولی خیابان های تهران میدان جنگ بود. بنده میدان 7 حوض نارمک اقامه نماز کردم، دیدم حلقه های حفاظت غیرعادی است، به خودم گفتم من این قابلیت را ندارم 3،4 حلقه حفاظت مستقر باشد. گفتند تهدید کردند اگر با سنگ توانستید خاتمی را بکشید با سنگ، نشد با گلوله کارش را تمام کنید. میدان جنگ ...
نگاه به صورت مادر کار روزانه شهید بود
اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) بود و آن ها را پخش می کرد. در تظاهرات علیه شاه شرکت می کرد و حتی در راهپیمایی روز عاشورا به من گفت: مادر چرا راهپیمایی نمی آیی؟ من گفتم پدرت اجازه نمی دهد، حاج اکبر گفت: اگر پدر بگوید نماز نخوان شما نمی خوانی؟ آماده شوید تا برویم. زمانی که به سوریه و مرقد حضرت رقیه(س) رفته بودیم با زبان بسیار سوزناک و دلنشین دعا می کرد و می گفت: ای ناز دانه ای که بدون کفش 40 منزل ...
خاطرات زندان مخوف منافقین در دهه 70
اصابت کرده و پای من از ابتدا مشکل داشته، گفتند تو با این پایت به جنگ مجاهدین آماده ای؟ بعد شروع کردند به زدن پای من. ما را به روستایی بردند بازجویی ها در طویله آغاز شد.حسین اقا بزرگ تر ما بود، چشمکی زد و خندید و به ما امید داد. من تیر خورده بودم نمی توانستم حرف بزنم نفسم بالا نمی آمد به زور اسمم را می گفتم. ما هم اطلاعات پرت و پلا می گفتیم. منافقین هم به دروغ می گفتند ما از ایران اطلاعات ...
خاطراتی از بازجو و مدیر جنگ روانی ایران و عراق
با جشعمی از مضر سعدون اسلومی الامیر، معاون جشعمی، بازجویی کردم. از او هم دربارة مسئولیتش در ام الرصاص پرسیدم. از به شهادت رسیدن بسیاری رزمندگان ایرانی و اسارت آن ها، که بی شک شاهد آن بود، ابراز بی اطلاعی کرد. به خاطر خباثتی که در مدت اسارتش از او دیده بودم، پاسخش را قابل اعتنا و اتکا تلقی نکردم. وقتی در خرداد ماه سال 1394 خبر پیدا شدن پیکر 175 شهید غواص که در عملیات کربلای 4 با دست های بسته در ...
صحبت های دلنشین خانم خیری ویلایی ها
دو مشکل هم برای ما پیش آمد. ایشان آن زمان مسئول کمیته و حراست راه آهن جمهوری اسلامی بود. تا اینکه امام فرمودند کاش من یک سپاهی بودم. جنگ که شروع شد، وارد سپاه شد. از سال 59 وارد سپاه شد تا اینکه سال 65 در کربلای 5 به شهادت رسید. چندین بار مجروح و شیمیایی شد، دست راستش را از دست داد و خیلی اتفاقات دیگر برایش افتاد. به طوری که هر وقت مجروح می شد آنقدر شدتش زیاد بود که فکر می کردند شهید ...