سایر خبرها
داغ سجل بر ریشه های مادری
ایرانی می پرسم و پوزخند می زند: چند سال است می گویند ما هم دل خوش می کنیم ولی دست آخر در همان خانه اول ایستادیم. حالا اگر این دفعه فرجی بشود و بچه های ما ایرانی محسوب شوند و کارت هویت بگیرند، اولین کاری که می کنم به هر دری می زنم تا یارانه شان وصل شود و بالاخره پول تو جیبی داشته باشند. بعد هم دفترچه بیمه برایشان می گیرم. از سن و سال درس خواندنشان هم که گذشته اما حداقل پسرم می تواند سربازی برود و مثل ...
کبوترهای قاچاقچی
که به سمتش بروند. هر دو سر تکان می دهند و جوابش می کنند. او می رود کمی جلوتر و از مردی که چند خانه آن طرف تر جلوی در نشسته است، چیزی می پرسد. کمی می ایستد و بعد از چند دقیقه پسر جوانی از خانه پیرمرد بیرون می آید و چیزی کف دست مرد می گذارد و دوباره می رود داخل و مرد نیز به سرعت دور می شود. اهالی کولی آباد کم کم از خانه ها بیرون می آیند و کوچه شلوغ می شود. مرد و زن و بچه و پیر همه رو به ...
در دادگاه های خانواده چه می گذرد؟
نابود کرد . من دوستش داشتم . از روز اول بهش گفته بودم که نمی خوام بچه دار بشیم، اول قبول کرد و بعد گفت نه من بچه می خوام . من هم در نهایت قبول کردم . از وقتی بچه دار شدیم مشکلاتمون شروع شد . همه دارایی مالیم به نامش بود . بچه ما شش ساله بود که گفت طلاق میخوام . هر چی گفتم زندگی کنیم گفت، نمی شه تو داری اذیتم می کنی . بالاخره دادخواست داده بود و داشت کارهای طلاق رو پیگیری می کرد . همه حقوق ...
ناگفته های یک مامور اطلاعاتی سپاه
امنیتی و فرهنگی لازم برای جامعه وجود نداشت. بنابراین صبر می کردند تا یک اتفاق دیگر از جانب آن افراد بیفتد و بعد با همان استناد به فرمایش امام که ملاک حال فعلی افراد است، می آمدند سابقه شان را هم می گفتند. تسنیم: پس با این فرمایش شما در 8 شهریور پذیرش دست داشتن عناصر داخلی خیلی سخت بود و به همین خاطر امام گفتند پرونده فعلاً مختومه باشد. احسنت. خیلی سخت بود. بعد مسئولین مختلف می ...
خون روی شکوفه های گیلاس
جلوی باغ. رفتم دم باغ و تا رسیدم جلوی در، پسر بچه ای در باغ را باز کرد و توی چارچوب در با دیدن من خشکش زد. آب گلویش را به سختی قورت داد. به گمانم برادر همین مرتضی بود. نگاهی کردم و گفتم تو که ماشاءا... از برادرت بزرگ تری، از این برادرت یاد بگیر... . خلاصه کمی نصیحت شان کردم و بعد هم گفتم حالا نمی خواهد انقدر بترسید. این دفعه را به خاطر ادب و اخلاق رفیقتان می بخشم، یاعلی... . فرمانده ...
در خانه سه مصیبت زده هرمزگانی چه می گذرد؟
. روستایی دورافتاده که محدثه به همراه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کنه. در این روستا تا نام خانوادگی شب راه را از بومی ها می پرسم سری تکان می دهند و آهی می کشند: نرسیده به بن بست خاکی خونه محدثه است. به خانه سیمانی که پیرمردی سن و سال دار جلو درش نشسته است، با دست اشاره می کند که داخل شوم. همین که وارد می شوم چند زن سن و سال دار دور و برم را می گیرند و می گویند: شما از کجا آمدید: شما دکترین؟ شما از ...
روزنامه های دوشنبه
پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کنه. در این روستا تا نام خانوادگی شب راه را از بومی ها می پرسم سری تکان می دهند و آهی می کشند: نرسیده به بن بست خاکی خونه محدثه است. به خانه سیمانی که پیرمردی سن و سال دار جلو درش نشسته است، با دست اشاره می کند که داخل شوم. همین که وارد می شوم چند زن سن و سال دار دور و برم را می گیرند و می گویند: شما از کجا آمدید: شما دکترین؟ شما از محدثه خبر دارین. معلمین؟ عمه های محدثه ...
پایتخت برای اوباش ناامن شد
60 ضربه چاقو و قمه روی تنش نقش بسته و همه سوابقش شرارت است. می گوید همسر و فرزندی چهارساله دارد و آخرین بار با تماس یکی از دوستانش وارد دعوا شده بود: آن شب با زن و بچه سوار موتور در حال عبور بودم که رفیقم زنگ زد و گفت یکی از بچه محل ها بدمستی می کند. من هم به هواخواهی او رفتم و حسابش را گذاشتم کف دستش. دعوا در حال تمام شدن بود که مأموران از راه رسیدند و بازداشتم کردند. علی می گوید که کارمند است ...
مبارزه ای بی امان در رینگ نقاشی
توان شان را گرفته اما هنوز پاهای شان می رقصد. بوی تند خون و عرق همه جا را گرفته. مشت ها بر بدن ها فرود می آیند. زخم های کهنه تر سر باز می کنند. خون فواره می زند. بار دیگر غرید و مشتش را بلند کرد و کشمکشی وحشتناک درگرفت. درگیری شان چنان بود که در وصف نگنجد؛ از هر طرف ضربه ای، چپ راست، چپ راست، چپ راست... و در یک آن ضربه نهایی............. سکوتی محض همه جا را فرا می گیرد. بازنده با حرکتی ...
روزنامه های دوشنبه
پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کنه. در این روستا تا نام خانوادگی شب راه را از بومی ها می پرسم سری تکان می دهند و آهی می کشند: نرسیده به بن بست خاکی خونه محدثه است. به خانه سیمانی که پیرمردی سن و سال دار جلو درش نشسته است، با دست اشاره می کند که داخل شوم. همین که وارد می شوم چند زن سن و سال دار دور و برم را می گیرند و می گویند: شما از کجا آمدید: شما دکترین؟ شما از محدثه خبر دارین. معلمین؟ عمه های محدثه ...