سایر منابع:
سایر خبرها
هایش را بالا انداخت وگفت: نمی دانم گفت شما بروید من درس دارم. پدر رو به مش رحیم خیاط کرد وگفت کمی بزرگتراز اندازه مهدی برایش بدوز. چند روزی نگذشته بود که پدر با یک دست کت شلواروارد خانه شد بچه ها شادمان به استقبال پدر رفتند تا لباس هایشان را تحویل بگیرند .ولی پدر آب پاکی را رو دست بچه ها ریخت وگفت:این کت وشلوار برای سید داود است. داود جان برگرد لباس تازه ات را بپوش ...