سایر منابع:
سایر خبرها
ناگفته هایی از زندگی سهراب سپهری
تماشای فوتبال به ورزشگاه می رفت. مهدی قراچه داغی که خودش هم عاشق فوتبال است، خاطرات جالبی را بازگو می کند: تمام جمعه ها بدون استثنا می رفتیم امجدیه. بحث نداشت! او عاشق تماشای فوتبال بود و البته حرکات ژیمناستیک را هم به زیبایی انجام می داد. لب حوض این حرکات زیبا را انجام می داد چون در بچگی ورزش کرده بود و خیلی به ورزش علاقه داشت. سه تیم را خیلی دوست داشت؛ اول از همه تیم ملی، بعد پاس و عقاب ...
نامه کریس رونالدو در مورد روزهای کودکی و نوجوانی
است چون خیلی کوتاه بود. فوتبال همه چیز به من داد ولی وقتی که آماده نبودم، مرا از خانه ام دور کرد. یازده ساله بودم که به جزیره ای رفتم تا در آکادمی اسپورتینگ لیسبون رشد کنم و آن دوره، سخت ترین دوره زندگی ام بود. *تنهایی: تنها یک رؤیا داشتم و در آن دوره این شانس را داشتم تا محققش کنم. پس والدینم به من اجازه دادند تا بروم و رفتم. تقریباً هر روز گریه می کردم. در پرتغال بودم ولی انگار به کشور ...
هم کیهان مخالف انتشار آقای نخست وزیر بود هم شرق
، من اگه تونستم خودم بیام هماهنگ میکنم باهات، چه کاریه آخه، شب تاسوعا این همه راه بیای، من راضی نیستم اصلا...” آدم تازه مشهور شده و این همه صمیمیت و فهم و شعور عجیب بود، و باعث می شد تلخی سختی این همه راه آن هم در شب تاسوعا را نادیده بگیرم، و وقتی گفتگویم با او به پایان رسید، خداحافظی نکرده دلمان برایش تنگ شد، انگار سالها بود او را می شناختیم. هنر را برای هنر بودنش دوست دارید ...
الهه منصوریان: جنازه ام هم به جاکارتا برود طلا را می گیرم/ کشتی گیران می دانند فن شهربانو چقدر سخت است
ووشو از همین الان قول طلای بازی های آسیایی را داد حتی اگر جنازه اش روی زمین برود. او در حالی که خیلی زود به سمیرم رفته بود پاسخگوی سوالات گل شد که در ادامه می خوانید. آخر کار خودت را کردی و بدون مچ پا طلا را گرفتی. بله (خنده). همین الان هم پایم ورم کرده. دکتر گفته پایم را باید عمل کنم اما خودم فکر می کنم بهتر است با فیزیوتراپی خودم را تا بازی های آسیایی بکشانم.تا جاکارتا یک سال ...
پست جنجالی بیرانوند بعد از تمرین تیم ملی + عکس
اصلا از من خبری نداشتند. من تمام مواقعی که داشتم کار می کردم خانواده ام فکر می کردند هنوز خانه عمه ام هستم. آنها نمی دانستند دارم کار می کنم. دارم رفتگری می کنم. یک بار وقتی در کارواش کار می کردم یکی از اقوام من را دید و رفت به پدرم گفت شما واقعا فکر می کنید پسرتان دارد فوتبال بازی می کند؟ پسر شما دارد در تهران کار می کند. بعد پدرم خیلی ناراحت به من زنگ زد و پرسید چرا؟ گفتم:مجبورم! چون جای خواب ...
مرموز و عجیب مثل کارلوس کی روش
این ها می تواند دلیل جالبی برای عدم حضور هواداران باشد. حتی خود کی روش در بازی های اخیر تیم ملی اعتراف کرد که تیمش به خصوص در ساختار تهاجمی دچار مشکل است و خب کمتر تماشاگری حاضر می شود وقت و سرمایه اش را بگذارد تا بازی تدافعی تیم محبوبش را در دیداری دوستانه آن هم با یکی از گمنام ترین حریفانی که می توان انتخاب کرد تماشا کند. اما در روزی که ورزشگاه آزادی ساکت و خلوت به نظر می رسید کارلوس کی روش انگار ...
گژارش ویژه
حالی که تیم پولی برای خرید مهاجم نداشت به ناچار من را مقابل رنجرز بازی دادند . در آن بازی فوق العاده ظاهر شدم و تیم با هتریک ام پیروز شد . فکر می کنم از انجا بود که موفقیت هایم شروع شد . استراتژی فرگوسن الکس ، به خوبی می دانست چگونه دیپلماسی ورزشی را رعایت کند . بارها گفته شده فرگوسن ، در روزهایی که اختلاف نظر رونالدو و رونی می رفت که به جدایی ستاره پرتغالی از اولدترافورد منجر ...
رازهایی از زندگی اشرف، اولین مراکشی در مادرید
. دلیلش این است که اسمش کسی را سردرگم نکند. او ماموریت فوتبالی اش را در دپورتیوو کولونیا زمانی که تنها 6 سال داشت آغاز کرده است. آلوارو، دوست او، درباره اش می گوید: او همیشه عاشق فوتبال بود و ویدئوهای زیادی را تماشا کرد. انگار فوتبال تنها چیزی بود که در دنیا برای او وجود داشت . راه یافتن به والدبباس مدت زیادی نیست که رئال او را زیر نظر گرفته و به آکادمی فوتبالش منتقل کرده است ...
درخشش دانش آموزان معلول برتردر مسابقات کشوری
مشرف شدم که سعادت بزرگی برایم بود. در این مدت چند سال اول با سی دی شروع به تمرین خواندن کردم. استاد یا آموزگاری هم نداشتم و فقط با کمک یکی از دوستانم که او نیز خودش مداحی را آموخته بود مداحی را فرا گرفتم. در مورد مشکلاتش در تحصیل پرسیدم مشکلات آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم در موردشان صحبت کنیم یک شب تا صبح باید وقت بگذاریم. دقیقاً نمی دانم از کجا باید شروع کنم و مشکلات دانش آموزان معلول را شرح دهم ...
روایت کابوس های بیداری از قول جنگلی که آتش گرفت
تکان بدهم تا دیاکو مرا ببیند. نمی توانم. دستم چوب شده است. تکان نمی خورد. همین حالاست که آتش به چوب برسد. همین حالاست که تمام بشوم. پسر بچه می گوید: غروب شده. برویم خانه مان. آن یکی داد می زند: زرنگی! حالا که دارید می بازید، می خواهی بروی خانه؟ مادر یکی شان از دور صدایش می زند. صدایش از اعماق جنگلی نا پیدا می آید. می خواهم داد بزنم: مواظب باش! همین حالاست که تمام جنگل ...