سایر منابع:
سایر خبرها
به روایت مادرش پیش رو دارید. میترا یا زینب دخترم هشتم خرداد ماه 1346 در آبادان به دنیا آمد. پدرش به نام های ایرانی علاقه داشت و مادربزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما دخترم از نامش ناراضی بود و به همه می گفت من را زینب صدا کنید. بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند، اما زینب علاوه بر درس خواندن خیلی مؤمن بود. عاشق دین و خدا و پیغمبر بود و بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن ...
...> مادر شهیدان فهمیده ادامه داد: اوایل جنگ پاوه بود که محمدحسین گفت می خواهم برای عروسی خواهر دوستم به خرمشهر بروم او حتی ناهار نخورد. سریع آماده شد و یک پیراهن و جوراب برداشت و با دوستش رفت. ما هم با خیال راحت 2 روز بعد از آن با بچه ها به مهمانی رفتیم. وی ادامه داد: آن روز که مهمان بودیم، چند پاسدار دنبال من آمدند. چادر دختر بچه ها را روی سرم انداختم و جلوی در رفتم، دیدم در اتومبیلی حسین جلو ...
هم هر کی یه گوشه ای خوابید. مادر آقا محمد هشت صبح روز شهادت به من زنگ زد و گفت: من تا صبح نخوابیدم و دائم محمد را در خواب می دیدم که از ناحیه سر احساس ناراحتی می کرد و ناله می کرد و می گفت: مادر سرم من هم چون از رفتن آقا محمد ناراحت بودم در دلم گفتم: ای بابا اون موقع که می خواست بره چرا جلوش رو نگرفتید؟ چون موقع اعزام به قدری نگران بودم که آقا محمد را به بهانه خداحافظی بردم اندیمشک؛ گفتم ...
. بعد از یکی دو روز دیدم که آن ها به مسجد نمی آیند. سراغ آنها را گرفتم. متوجه شدم که آنها قهر کرده اند باید این موضوع را از دل آن ها در می آوردم. از مدت ها قبل باب شده بود که اگر کسی به نماز نمی آمد چند نفر از اهالی و امام جماعت برای پرسیدن حال او به منزلش می رفتند.با دو سه نفر رفتیم به منزل .... اتفاقاً یکی از بچه ها که برای روشن کردن بلندگوی مسجد برای نماز صبح مسئول شده بود آن روز خوابش برده بود و ...