سایر منابع:
سایر خبرها
مهراوه شریفی نیا از مصائب دهه شصتی ها می گوید
بودم یعنی بعد از انقلاب فرهنگی که دانشگاه ها باز شد، مادر من به دانشگاه یعنی دانشکده سینما تئاتر می رفت و من هم با او می رفتم. آن موقع پنج سالم بود و حتی به مدرسه هم نمی رفتم اما در تئاترهای دانشجویی که در دانشکده برگزار می شد، هر کس برای بخش اطفال بازیگر می خواست از من استفاده می کرد. خود مامان هم برای امتحاناتش مرا می گذاشت روی صحنه به عنوان گدا یا یک بچه در یک موقعیت دیگر و از من اینطوری استفاده ...
این زنان ورزشکار دنیا را عوض کردند +تصاویر
. دروغ می گوید. دخترهای شهری گولش زده اند. به پدرم می گفتند ما عشایریم، غیرت داریم. نباید بگذاری دختر بیرون برود، ورزش زشت است و صورت خوشی برای یه دختر عشایر ندارد که مانتو و شلوار بپوشد و برود باشگاه. پدر و مادرم تحت تأثیر قرار می گرفتند و بارها مانعم شدند. حتی یک بار یک هفته در خانه حبسم کردند. اما آنقدر اصرار کردم که آخر کوتاه آمدند. تازه بعد از اینکه رفتم مسابقات کشوری مقام آوردم، پدرم راضی شد ...
یک قناری، یک کلاغ ؛ درباره رازهای یک خانه قدیمی
بتوانند این جملات را بگویند و این نقش ها را ایفا کنند. وقتی پیدای شان کردیم، تا حد زیادی خیال مان آسوده بود. قاضیانی: کار مهم برای من قدم اول در پیدا کردن صدا و لحن بود. چون این گام ابتدایی هرچه بود باید تا انتهایش می رفتم. خوشبختانه من حافظه خوبی دارم. رجوع کردم به خاطراتم از پدربزرگ و مادربزرگم که یک نسل پیش از پدر و مادرم هستند و شیوه سخن گفتن شان. یادم هست وقتی پدر بزرگم فوت کرد، مادر ...
نوجوانان چه کتاب هایی بخوانند؟
...> پشت پنجره به حیاط و درخت بزرگ نارنج خیره بودند و دانه های برف را با شوق تماشا می کردند. شاید در ذهن بارش برف سنگینی را تصور می کردند که بتواند بعد از سال ها، مدرسه آن ها را تعطیل کند. هیچ کس به اندازه زن خانه خوشحال نبود. نوزادی تُپل و سفید را که بعد از سیزده سال به دنیا آورده بود، از بغل جدا نمی کرد. صدای ترکیدن بادکنکی نوزاد و مادر را لرزاند. روی میز بزرگ وسط هال هدیه های خاله، ...
افتخار می کنم پسرم لباس مقدس پدر را بپوشد
بر می داشت و بعد به من می گفت فهیمه من رفتم، با همان لباس راحتی خانه، می رفت و حتی لباس هم عوض نمی کرد. می گفتم کجا؟ می گفت احساس کردم که مادرم صدایش یک جوری است بروم سری بزنم بیایم. برایش مهم بود که بداند وضعیت مادر و پدرش چگونه است و در چه وضعیت روحی هستند. بعد از شهادتش این جای خالی محرم خیلی مادرش را اذیت کرد. خدا را شکر آنچه که او را آرامش داد این بود که پسرش به شهادت رسیده و به آنچه ...
هم یاران زاگرس نشینان
دلمان نمی آمد به وسایل و یادگاری های برادرم دست بزنیم. هر ازگاهی مادرم می رفت و آنها را تمیز می کرد. مادرم هربار دلش برای برادرم تنگ می شد، به خانه اش می رفت. می گفت؛ آن جا بوی برادرم را می دهد. ما هم حرفی نمی زدیم تا این که بعد از گذشت یک سال از فوت علی، به مادرم پیشنهاد دادیم که وسایل خانه علی را به عنوان جهیزیه به یک زوج اهدا کنیم، ولی مادرم قبول نمی کرد. دوست نداشت از یادگاری های پسرش دل بکند ...
شمایل یک زن شرقی
من می آید. تا به حال شده غریبه ای در اولین برخورد شما را به اسم کوچک صدا بزند و هیچ مشکلی با این قضیه نداشته باشید؟ در ملاقات های رودررو هرگز نشده ولی در فضای مجازی یکی دوباری بوده که فرد غریبه ای مسیجی نوشته و مرا به اسم کوچک صدا زده و تازه همین یکی دو سال اخیر هم بوده یعنی احتمالا بعد از خوانده شدن متون فانوس دریایی که خب حدس زدم خواننده کتاب (یا ستون روزنامه) بوده اند و فکر کرده اند ...
کودک کار دیروز مدرس امروز
خانواده ام که مصداق بدسرپرست بودیم، حمایت کند و از حقوق ما دفاع کند؟ صرفا به شعار نیست. هیچ کسی نمی توانست شرایط و احساس آن روزهای مرا درک کند. وقتی از پدر خودم شکایت می کردم و می گفتم جان ما درخطر است، به من ابلاغیه ای برای 6 ماه بعد می دادند. مسأله پرویز، سال ها همین بود که کودکی نمی کند و مسائلی را به دوش می کشد که حتی بزرگترها هم به دوش نمی کشند. او مدام از خودش می پرسید که چرا مثل بقیه نیست ...
شوهر تبهکارم هر شب یک زخم به بدنم می اندازد!
چاقوکشم برای آن که مرا بترساند در تماس با مادرم تهدید کرده است که به روی من اسید می پاشد. زن 26 ساله در حالی که آثار ضربات وحشتناک ناشی از چاقوکشی را دلیل محکمی برای نداشتن امنیت جانی از سوی شوهرش می دانست، به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: وارد بیستمین سال زندگی ام شده بودم که با کوله باری از آرزوهای رنگارنگ به خواستگاری اکبر پاسخ مثبت دادم و پا به خانه بخت گذاشتم. ...
نقش منتورها در تبدیل استارت آپ به کسب وکار
.... چند ماه قبل از برگشتنم و تقریبا از فروردین سال 88 بنچ مارک زودفود را در انگلستان انجام داده و یک سری از سایت ها را بررسی کرده بودم. اگر بخواهم درباره این توضیح بدهم که چرا زودفود شروع شد، باید کمی به عقب تر برگردم و یک داستان بامزه تعریف کنم. در حین تحصیلم مواقعی که به ایران بازمی گشتم دوستی در خیابان گیشا داشتم و زمان هایی که در خانه آن دوستم بودیم، مثلا ساعت 9 یک ساندویچ می خوردیم و ...
شرط عجیب پدر برای ازدواج دختر 14 ساله اش !+عکس
نام محمد شده بودم. به دستور قاضی سهرابی، بازپرس شعبه نهم دادسرای جنایی تهران تحقیقات کارآگاهان در این خصوص آغاز شد. آنها راهی خانه پسر جوان شدند. به گزارش ایران ناز پدر او می گفت که پسرش مدتی قبل با دخترنوجوانی به خانه آمده بود اما حالا از او خبری ندارد. با این حال روز دوشنبه 23 فروردین ماه بود که پدرمحمد همراه پسر و دختر ناپدید شده به دادسرای امور جنایی رفت. آنجا ...
عروسی که با مادر شوهرش لج بازی کرد شرمنده او شد زیرا او را از مرگ نجات داد+عکس
و خانواده اش هم با ما در چادر هستند. می ترسیم که آن جا به خاطر ترک هایش تخریب شود. شغلت چیست؟ من کارگر و نقاش ساختمان هستم؛ هر کجا کار باشد و به من پیشنهاد شود، کار انجام می دهم. وضع مالی ات چطور است؟ وضع مالی خوبی نداریم. من کارگر هستم و هزینه زندگی پدر و مادرم هم با من است. حالا هم که دیگر زندگی نداریم و خانه خراب شده ایم؛ نمی دانم از این به بعد باید چکار کنیم. چند ...
وحشت از یک برچسب
به این موضوع توجهی نداشت. رفته رفته و با بالا رفتن سنش این ترس و اضطراب در او بیشتر شد تا اینکه یک سال قبل با فوت پدرم وضعیت روحی اش بدتر شد. او دیگر حتی برای لحظه ای در خانه تنها نمی ماند. بارها به او پیشنهاد کردم به یک روانشناس مراجعه کند اما مقاومت می کرد. او می گفت حال روحی اش خوب است و نیاز به روانشناس ندارد. مادرم گاهی اوقات که وضع روحی اش بدتر می شد می گفت از ترس اینکه سایرین ...
می گفت بی بی زینب من را نگاه می کند، چطور بمانم؟! + عکس
برج یک سال 94 گذشته بود که سیدحسین آمد خانه و گفت چند روز می روم سفر. گفتیم تو که همیشه سفری. خندید و گفت این دفعه با تریلی بار نمی برم اما زود برمی گردم. روحینا همانجا ته دلش چنگ خورد ، انگار که احساس کرده باشد این سفر با همه سفرهای قبلی همسرش فرق دارد: هی پاپیچ شوهرم شدم پرسیدم کجا می روی اما جوابم را نداد. گفت همینجا هستم افغانستانم. ولایت دوری نمی روم. اما صبح وقتی لباس های سنتی ...
مریم معصومی: 15 یا 16 سالم بود که عاشق شدم!
استقلالم لذت ببرم. از آن روز به بعد مادرتان اصلا دیگر شما را به مدرسه نبرد و نیاورد؟ - نه اصلا. همیشه خودم می رفتم، خودم هم بر می گشتم ولی الان متوجه شدم که اگر مادرم آن روز این کار را نمی کرد شاید من هم امروز یک تیتیش مامانی بودم که از عهده کارهای خودم بر نمی آمدم. بچه درس خوان بودید؟ - خیلی بچه درس خوان بودم چون از مادرم می ترسیدم و اگر 19 می گرفتم، یک ...
غذاهای محلی، مکمل تجربه گردشگری
، قارچ، یا گیاه کلیته از مزرعه به خانه بازگردد. مادرم مشتاقانه به انتظار می نشست تا خوراک خرگوش یا کلیته بپزد یا آتاپاکوا یا بشقاب قارچ را آماده کند. من آشپزی را از مادربزرگم، ماکسیمینا آمادو کروز، یاد گرفتم. وقتی پدرم مُرد تنها سه سال داشتم. پس از آن مادرم مجبور شد بیشتر کار کند. او غذاهای گوشتی تهیه می کرد و می فروخت. من از کار او دل خوشی نداشتم؛ زیرا وقتی آتاپاکوا یا چیروتی گوشت درست می کرد، از ...
هنگامه قاضیانی؛ زنِ خلوت های زنانه ی سینما
موسیقی با من زاده شده است. موسیقی همیشه در زندگی ما جریان داشت چرا که در خانواده مادری ام رسم بود که همه زنان آواز بخوانند. صدای مادربزرگم هم خیلی به صدای قمر الملوک وزیری نزدیک بود. نوار کاست های قدیمی دارم که حتی شب عروسی مادر و پدرم، بعد از اینکه همه از باشگاه افسران جدا می شوند آنها دور هم جمع می شوند و آواز می خوانند. به خاطر دارم از 5 سالگی همراه با هر صفحه ای که در گرامافون ...
رنج های یک زن در خانه شوهر
تلاش کردم طلاق بگیرم هر جا رفتم گفتن نمی تونی. آخرش خسته شدم گفتم من ک هیچ کس و ندارم حداقل واسه خودم یکی رو بسازم این بود ک گذاشتم حامله بشم. به محض اینکه باردار شدم شوهرم من و از لحاظ جنسی ولم کرد بعد از یک سال باهاش دعوا کردم ک چرا رابطه مون و قطع کردی هر چی میگم نمیای ولی بازم فایده نداشت. هفت ماه بعد از اون یکبار اومد بعدشم چند ماه دیگه بازم با اصرار و دعوای من اومد. دوباره حامله شدم ولی اون ...
هر ایرادی هم از خاتمی گرفتند، نتوانستند یک مورد مالی پیدا کنند
کردم و همیشه به سیستم معتقد بودم. سال گذشته از دفتر سلطانی فر (وزیر ورزش و جوانان) تماس گرفتند اما گفتم نمی آیم و برای آنها آرزوی موفقیت کردم چون آن موقع سلطانی فر سرپرست بود و هر آن امکان داشت برود. سه، چهار ماه به پایان ریاست جمهوری مانده بود. مشخص نبود او برای دولت بعد رای بیاورد. اگر جایی موثر باشم و بتوانم برای مردم خدمت کنم، می روم. روزی آقای میرزاده (رئیس پیشین دانشگاه آزاد) از من خواست و ...
خانم بازیگر؛ از عشق به رانندگی تا طراحی لباس
گفته است. جزو بازیگرانی نیستید که زیاد اهل بازی در سریال های تلویزیونی باشید. آیا از حضور در کارهای طولانی مدت اذیت می شوید؟ - از بازی در سریال تجربه خوبی نداشتم و بحث اذیت شدن در میان نیست. در سریال فاصله ها هم به خاطر تجربه کردن مدیوم تلویزیون بازی کردم. این حضور در تلویزیون کات خورد به هفت سال بعد و صبح روزی که از خواب بلند شدم و با خودم گفتم اگر امروز تا شب تلفنم زنگ ...
تنها خواسته امام حسین(ع) و یارانش در شب عاشورا از خدا
سلیمان پیغمبر به پروردگار می گوید: به من الهام کن، اوزعنی که چگونه شکر تو و کل نعمتی را که به پدر و مادرم داده ای، به جا بیاورم تا در روز قیامت به من نگویی به تو نیرو و توان دادم که به جای پدر و مادرت هم شکر بکنی، چرا نکردی؟ پدرش داود بود، پدرش آدم کمی نبود! مادرش آدم کمی نبود! معلوم می شود که بعد از مُردن داود و همسرش(مادر سلیمان) هنوز آن دوتا بدهکار شکر بودند. خیلی آیه عجیبی است و نمی فهمم! آن ...
باغ زندگی ام را خاکستر کردم!
. انگار با فوت مادرم شیرازه زندگی من از هم پاشید. پدرم بعد از فوت مادرم، ازدواج مجدد کرد و اصلا توجهی به مشکلی که من در آن گرفتار شده بودم نداشت و سرش گرم زندگی خودش شد. با فوت مادرم ضربه روحی سنگینی به من وارد و اعتیادم شدیدتر شد و سر رشته زندگی و همسر و فرزندم از دستم خارج شد و مدام با مصرف مواد در توهم و خیال بودم. همسرم بعد از این ماجرا طاقت نیاورد و چمدانش را برداشت و رفت و با توجه به ...
مریم معصومی: 15 یا 16 سالم بود که عاشق شدم!
منحصرا عشق قصد دارد. من آنقدر عاشق تئاتر و این کار شده بودم که روزانه می اظهار کردم من حالم با شما خیلی مطلوب هست. بچه درس خوان بودم روز اول مدرسه را یادتان هست؟ چه حسی داشتید؟ – – روز زیاد خوشایندی نبود از این جهت که مادرم قصد داشت من مستقل بار بیایم، به همین خاطر یادم هست که روز اول مدرسه که هوا خیلی سرد بود، مرا مدرسه رساند و اظهار کرد این راه را که هم حالا رسیدیم ...