سایر منابع:
سایر خبرها
از سری داستانهای افسانه جمو/ سَگْ سَگَ لی لَه
نداشت وقتی هیچ امیدی برای بازپس گیری لباسامون نداشتیم تصمیم گرفتیم با نگاه برادرانه راه بیوفتیم و به خونه هامون برگردیم جمو که از راه رفتن کنار ما خجالت می کشید شاد و شنگول جلومون حرکت می کرد با بچه ها هم قسم شدیم همدیگرو نگاه نکنیم؛ تو یک ردیف افقی حرکت کنیم و فقط جلوی پامونو ببینیم همه اینها یک طرف استرس رد شدن از سگ گرسنه کنار قبرستون هم یک طرف. به نزدیکی ایست بازرسی که رسیدیم توقف کردیم و دنبال ...
گفتند هر طرح مستندی که دوست دارم درباره تاریخ انقلاب بیاورم
وارد مطبوعات شدم و درگیر شدم تا این که به واسطه همسرم آقای ناظم بکایی با آقای مطهر آشنا شدم. ایشان گفتند که می توانید دوباره شروع کنید. خودم علاقه مند بودم اما امکانش را نداشتم. آقای مطهر گفتند که در حال حاضر از کارهایی حمایت می کنیم که در راستای تاریخ انقلاب است و می توانید هر طرحی که مستقیم و یا غیر مستقیم به تاریخ انقلاب برگردد را بدهید. من بیش تر به مستند پرتره علاقه داشتم. در بین ...
شکایت همسر شهید مدافع حرم (منوچهر سعیدی) از یک قاضی + عکس
مراقب رفتارش باشه . . ایشون گفت: فردای اون روز از دادگستری قروه منو احضار کردند و گفتند به چه حقی رفتی درِ خونه جناب قاضی ! کی به تو اجازه داده که بری درِ خونه ایشون رو بزنی و ... . همسرِ شهید می گفت و من بیشتر خجالت می کشیدم و سرم پایین تر می افتاد خطاب نوشت : جناب قاضی محترم ! پدر این بچه و امثال اون خون دادند تا شما راحت و بی دردسر و در امنیت قاضی بشین و قضاوت بفرمایید . . کاش بدانید و قدردان باشید . پی نوشت : خدا وکیلی به کجا داریم می ریم . " ...
زندگینامه بی بی مریم، سردار آزادگی
می کند. یک بار با علی قلی خان چهار لنگ که حاصل این ازدواج دو پسر با نام های محمدعلی و علی مردان می شوند، اما همسرش در دعوای خانوادگی کشته می شود. همسر بعدی او فتح الله خان، پسرعمویش بوده. کسی که حکومت کاشان را می گیرد و با نایب حسین کاشی دشمن مشروطه مبارزه می کند. بی بی در بخش دیگری از خاطراتش می نویسد مظفرالدین شاه، سلطان نیک نفسی بود. خیلی هم علیل و نادان بود. خلاصه دارای هر حسن و قبحی ...
طنز؛ تصفیه کن
یاسر نوروزی در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: چند وقت پیش خانمی زنگ زد و گفت: شما دستگاه تصفیه آب منازل نمی خواید؟ گفتم: خیر. دستگاه تصفیه آب منازل نمی خوام چون یه منزل بیشتر ندارم که اون هم مال من نیست؛ مال صاحبخونه ست که الان مونیخه، شاید هم زوریخ. هفته بعد که برگشت، حتما بهش می گم شما زنگ زدین! گفت: اوهووم... ولی دستگاه های ما، قابل حمل و نقله. اگه از این خونه بلند بشین و جای دیگه ای ...
ستارگان مجازی (چهارشنبه 18 بهمن 96)
خلاصه مطالب امروز: از همکاری تا خواهری! بهترین مکان برای ملاقات یک دوست اکبر عبدی، ترامپ شد! از تشت شیر چه خبر؟! احمد جان، این وضیعتی که شما واسه همسر جان درست کردی دفع ناقص به حساب می آد، توی دفع ناقص هم احتمال گُل خوردن هست. اون پنگوئنو بکشی بالاتر درست میشه. راستی ترم جدید کلاس های آموزشی محسن افشانی هم هفته دیگه شروع میشه، حتماً ثبت نام کن تا پُر نشده! وقتی ...
فلکه اول
پایه ای هستم و همه جا باهاشم. خانمش هم همیشه دعام می کرد که اگه تو نبودی، من با چهره پلید این آشنا نمی شدم. هر شبم دوتایی اصرار پشت اصرار که شام بیا خونه ما. اینم دیگه راحت زنگ می زد به خانمش و می گفت: عزیزم، من با شهاب توی جلسه کاری هستم و شام با هم میایم خونه. بعد یک مدت که مدارک به اندازه کافی محکمه پسند شد، همه رو دادم خانمش و اونم قشنگ پدرش رو درآورد و کلی هم از من تقدیر و تشکر کرد، بابت انسانیت و باقی چیزهام. خلاصه گاهی آدم ها یک کار واحد رو انجام می دن؛ اما یکی شون دچار عقوبت میشه، اون یکی بابتش تشویق میشه. ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (489)
خالتونه بعد بفرستید خونه خالتون. زیرش بنویسید از طرف سحر! _ حاجی عقابه این هوا بود + پشمام 6. یبار بیان همه ساقیای مواد رو جمع کنن یک بارهم شده از تجاربشون در زمینه کنترل قیمت بازار و عرضه و تقاضا و حذف تورم در این بخش استفاده کنن! 7. دیشب بابام ازم پرسید گوشیتو فارسی کردی؟ من گفتم : نه نبردم فارسیش کنم چون باید Root بشه...! یهو مامانبزرگم کاملا جدی گفت : خب ...
اخبار کوتاه از فوتبال
مرحوم پورحیدری مثل بچه خود من هستند. من تا جایی که می دانم بخشی از مطالبات مرحوم پورحیدری پرداخت شده ولی تلاش می کنیم به زودی بقیه طلب آن مرحوم را به خانواده ایشان پرداخت کنیم. او افزود: مرحوم پورحیدری هم بازی ما بودند و من به همراه آقای توفیقی به زودی نزد همسر ایشان، خانم شجاعی می رویم و درباره مطالبات مرحوم پورحیدری با او صحبت می کنیم. به طور قطع تلاش می کنیم مطالبات آن مرحوم را به زودی پرداخت ...
5 داستان کوتاه عاشقانه
دختر دانشکده شدم، سلطان دلبری و غرور، تقریبا همه دانشکده بهش پیشنهاد داده بودن و اون همه رو از دم رد کرده بود. حتی یه بار یکی از استادها بهش پیشنهاد ازدواج داد، می دونی او در جواب چی گفت؟ گفت: هه! آخه هه هم شد جواب؟ استاد هم اون ترم از لجش هممون رو مردود کرد. اما خب من فکر می کردم یه جورایی بهم علاقه داره، گاهی وقت ها وسط کلاس حس می کردم داره من رو یواشکی دید می زنه، ولی تا بر می گشتم ...
داستان زندگی زن کارتن خوابی که همبازی نوید محمدزاده شد
... * اما تیکه سوم پازل وقتی بود که یکی از خانمای مسئول توی مرکز ترک اعتیاد فهمید که تصمیم به ترک دارم. گفت: بابا تو دیگه 60سالت شده؛ یه پات لب گوره. بزن حالش و ببر ! اینجا دیگه واقعا بهم برخورد. * یه ساک برداشتم و راه افتادم سمت مرکز ترک اعتیاد میدون قیام. داد می کشیدم و فریاد می زدم و می گفتم که می خوام ترک کنم . قبل از اون هم 106بار ترک کرده بودم اما این بار، بار آخر بود. ...
نباید اجازه بدهند حاتمی کیا پایش را در خاک ایران بگذارد!
بیانیه های تصویری حاتمی کیا به مراتب ارزش والاتری نسبت به تولیدات بدنه سینمای ایران دارد. با همه این کلنجارها در لحظه آخر دل به دریا زدم، چند ثانیه مانده به آغاز فیلم وارد سالن شدم. وارد سالن شدم و دیگر هیچ نفهمیدم. داشته خفه می شدم. بیست سال متوسط بود، بیست سال سینما نبود، بیانیه بود و ناگهان همه انتقام این بیست سال را یک جا باهم گرفت. تصور این بود که اشتباه می کنم. نکند فیلمی را که ...
گفت وگویی خواندنی با اولین دیپلمات زن پس از انقلاب
ثابت نمی فرستادند. دهه 80 بود که اعزام خانم ها به مأموریت های ثابت آزاد شد و خانم ها توانستند آزمون اعزام به خارج از کشور را بدهند. تا قبل از آن مجاز نبود. شما از شهرداری وارد وزارت خارجه شدید. چه زمانی برای اولین بار به مأموریت ثابت خارج از کشور رفتید؟ در سال های ممنوعیت اعزام بود؟ سال 77 که من مأمور شدم، هنوز اعزام ممنوع بود ولی چون من با پست مدیریتی وارد وزارتخانه شدم، نیاز بود که من ...
گفت وگو با اولین دیپلمات زن پس از انقلاب
خارج از کشور را بدهند. تا قبل از آن مجاز نبود. شما از شهرداری وارد وزارت خارجه شدید. چه زمانی برای اولین بار به مأموریت ثابت خارج از کشور رفتید؟ در سال های ممنوعیت اعزام بود؟ سال 77 که من مأمور شدم، هنوز اعزام ممنوع بود ولی چون من با پست مدیریتی وارد وزارتخانه شدم، نیاز بود که من مأمور اداره باشم نه اینکه به مأموریت ثابت بروم. من رئیس اداره حقوق بشر بودم به همین دلیل خواهان مأموریت رفتن ...
ای کاش می شد به گذشته بازگشت
و پسرم دو ساله است. آن ها را می بینی؟ دو ماه یک بار همسریا مادرم آن ها را اینجا می آورد. دفعه پیش که دخترم آمد از من پرسید بابا چرا تو آن طرف هستی و ما این طرف؟ چرا تو را زندانی کرده اند؟ نمی توانستم جوابش را بدهم و بغض به گلویم چنگ انداخته بود. حتی بعد از این سوال نتوانستم به چشم هایش نگاه کنم از بس که خجالت می کشیدم. مال و اموالت چه شدند؟ همه را ...