سایر منابع:
سایر خبرها
ادبیات را دوست دارم. من در آموزشگاه فنی حرفه ای شبانه روزی دختران نابینا هستم که با این پارک فقط چند قدم فاصله داره. بعضی روزها که کلاس فنی حرفه ای ما زودتر تعطیل می شه با بچه ها می آییم به همین گوشه پارک که خلوت تره. ببخشید من خودم را معرفی نکردم. من بهاره هستم. جوان گفت: من مهران هستم. من هم این گوشه پارک شهر را دوست دارم. همیشه روی همین نیمکت، کنار درخت اقاقیا می نشینم و با خودم خلوت می کنم ...
بتونم و وقت بذارم این کار رو می کنم. ولی اگر بخوام کاری کنم باید طبق اصول و برنامه یک کار اساسی انجام بدم. نباید الکی وقت رو هدر بدیم. اگر وقت می ذاریم باید ازش نتیجه بگیریم بتونیم بازیکنان آینده داری تحویل این رشته تحویل بدیم. از کی خیلی ناراحتی و هنوز تو دلت هست, من یکی دو بازیکن رو می شناسم که فکر کنم تو ازشون ناراحتی.. نه من همه چی رو از ذهنم پاک کردم. با این که سر جریانِ ...
می گفت. پردیم وسط حرفش. گفتم ما رو آورده ای این حرفا رو بزنی؟ کی بود می گفت هوای خودتونو داشته باشین؟ مراقب باشید الکی از دست نرید؟ مگه جنگ تموم شده که می گی کار دیگه ای ندارم؟ ما همه مون به ت احتیاج داریم... من حرف می زدم، او گریه می کرد. 10- یکی از بچه ها شیرینی تولد بچه اش را آورده بود. تعارف کردیم حاجی یکی برداشت. گفتم خب حاجی. شما کی شیرینی تولد بچه تون رو می آرید؟ گفت من نمی ...
...: با بیل!!! گفتم: با بیل؟!!! گفت: وقتی از دانیال پرسیده: کجایی ننه، گفته: با بیل دارم تو رستوران غذا می خورم!!! من که از خنده افتاده بودم روی زمین و داشتم گلهای قالی را گاز می گرفتم، یاد دوست خارجی خودم جک افتادم که هر وقت اسمش را می بردم خدابیامرز مادرم می گفت: نمی دونم چرا وقتی اسم دوستت جک رو میاری یاد پنچری ماشین قراضه بابات میفتم!!! قربانتان غریب آشنا ...
سوارکاری می کرد و بعد با تن خیس ولشون می کرد. من دیگه تو رو نمی خوام و نمی فهمم چرا کس دیگه ای هم باید تو رو بخواد . این صحنه رمانتیک نیست، اما مانع خاصی هم بر سر راه پیشرفتِ داستان عشقی آن دو ایجاد نمی کند. در انتهای فصل، چاک با کلماتی که در عروسی پدرش می گوید به بلر اظهار علاقه می کند. چاک خیره به بلر می گوید: وقتی با عشق حقیقی روبه رو می شی، دست برنمی داری، حتی اگر طرف التماس کنه ...
سکته کرد، الآن همون یه شب در میون هم میرم بیمارستان، مراقبت از مادرم. گفتم: خانومتون، بچه هاتون...؟ [حرفم رو قطع کرد و]گفت: همه دار و ندارم این خانم و دختر و پسرمه. از یه زندگی مرفه، تبدیل شدیم به یه آس و پاس تمام عیار. ولی یه آه و آخ نگفتن. من حتی روز عاشورا هم مجبورم کار کنم تا بدهیم رو بدم، ولی کوچکترین گلایه ای ازشون نشنیدم. گفتم: چه جالب، چه با وفا. ...