سایر منابع:
سایر خبرها
؛ اول واجبات بعد مستحبات مؤکد مثل کمک به پدر و مادر و دور و بری ها.. نه حج و کربلا صد بار... بدون این کارها؛ هیئت و زیارت با توجه به نیاز با توجه به دین و سید الشهدا، مستثنی است و فقط قال الله: افضل الاعمال بر والدین و اولادها. مادر ازت متشکرم وقتی تحملم کردی، وقتی با اسم ارباب شیرم دادی، وقتی دعا کردی شهید شم. وقتی بابام عراق و سوریه و اردوگاه و جنگ و کمیته و بوسنی، پاکستان و افغانستان، جنوب ...
...> بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت دنیا که هیچ،جرعه آبی که خورده ام از راه حلق تشنه من مثل سم گذشت بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم یک گوشه بغض کرده، که این جمعه هم گذشت... مولا شمار درد دلم بی نهایت است تعداد درد ...
بذارید روی میز می خوام ازتون امتحان ریاضی بگیرم. هر چقدر هم گفتیم: آقا به خدا این امتحان در حیطه وظایف شما نیست. به خرجش نرفت و امتحانش را گرفت و دیگر هیچ وقت نگفت: عزیزانم هر سوالی دارید، بپرسید. بعد ها بابا در مقابل ورود ماهواره به خانه هم جوری مقاومت می کرد که ارتش سرخ جلوی نازی ها مقاومت نکرده بود. آخر هم که با فشار مامان و چانه زنی ما راضی شد، همه کانال ها را قفل کرد و فقط کانال حمید شب خیز و ...
این روزها کافه نشینی از یک فرهنگ لوکس و روشنفکرانه به یک عادت روزانه برای خیلی ها تبدیل شده است. یکی یکی از راه می رسند و دور میز دوازده نفره ای که رزرو کرده اند، جا می گیرند. یکی از مهمان های دیگر با کیک از راه می رسد، شمع ها جرقه می زنند و موزیک آرامی که قبلتر پخش می شد جایش را به آهنگ تولدت مبارک می دهد؛ با دست زدن و هم آوایی مهمان ها. برای بقیه مشتری ها عادی است. نه تعجب می کنند نه اظهار گله. بعضی شان برمی گردند صاحب جشن تولد که کلاهی بر سرش گذاشته و ...
پایگاه خبری گُلوَنی ، بهاره حاصلیان : با برگزاری نمایشگاه کتاب، عده ای از شهروندان نظر خود را در رابطه با این نمایشگاه به شرح زیر ارائه دادند: کتابِ اینترنتی خوان: واقعاً آدم گیج می شه. از یه طرف می گن در مصرف همه چیز صرفه جویی کنید. بعد که ما میام کتاب کمتر بخریم تا درخت کمتری قطع بشه، یه دفعه میزنن تلگرامو فیلتر می کنن و این فرصت مطالعاتی خوب رو از ما دریغ می کنن. بعد هم نمایشگاه می ...
صبح یه کلیدساز بیاریم و در رو باز کنه. پیرزن با دستپاچگی گفت: ای وای نه !کلیدساز نه! من به غریبه ها اعتماد ندارم. اگه از وضع زندگیم با خبر بشه ممکنه فکر ناجوری به سرش بزنه . قفل که بلده باز کنه. کافیه چشمش به مال و منالم بیفته دیگه هیچی. بعد سرش را آورد جلو و آهسته گفت: بین خودمون باشه تو مثل پسر خودم میمونی من به بانکا هم اعتماد ندارم. پول و جواهراتمو تو خونه نگه میدارم. گفتم: پس حالا چکار می ...